چشمه و سنگ
جدا شد يكي چشمه از كوهسار،
به ره گشت ناگه به سنگي دچار
به نرمي چنين گفت با سنگ سخت،
«كرم كرده راهي ده اي نيكبخت»
گران سنگ تيره دلِ سخت سر،
زدش سيلي و گفت: «دور اي پسر!»
نجنبيدم از سيل زورآزماي،
كه اي تو كه پيش تو جُنبم زجاي؟
نشد چشمه از پاسخ سنگ، سرد،
به كندن در اِستاد و اِبرام كرد
بسي كند و كاويد و كوشش نمود،
كز آن سنگِ خارا رهي بر گشود
ز كوشش به هر چيز خواهي رسيد،
به هر چيز خواهي كماهي رسيد
برو كارگر باش و اميدوار،
كه از ياس جز مرگ نايد به بار
گرت پايداري است در كارها،
شود سهل پيش تو دشوارها
جدا شد يكي چشمه از كوهسار،
به ره گشت ناگه به سنگي دچار
به نرمي چنين گفت با سنگ سخت،
«كرم كرده راهي ده اي نيكبخت»
گران سنگ تيره دلِ سخت سر،
زدش سيلي و گفت: «دور اي پسر!»
نجنبيدم از سيل زورآزماي،
كه اي تو كه پيش تو جُنبم زجاي؟
نشد چشمه از پاسخ سنگ، سرد،
به كندن در اِستاد و اِبرام كرد
بسي كند و كاويد و كوشش نمود،
كز آن سنگِ خارا رهي بر گشود
ز كوشش به هر چيز خواهي رسيد،
به هر چيز خواهي كماهي رسيد
برو كارگر باش و اميدوار،
كه از ياس جز مرگ نايد به بار
گرت پايداري است در كارها،
شود سهل پيش تو دشوارها
ملك الشعراي بهار
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر