نرگس و دوستان دیگرش ناخواسته و از سر بی توجهی مسئولان جمهوری اسلامی دچار سانحه سوختگی بخاری در کلاس درس شده اند که باید غم و رنج آن را تا پایان عمر تحمل کنند و دم برنیاورند.
قسمت زجرآور این قضیه اینجاست که پس از گذشت 3 سال و اندی از این واقعه دلخراش، هنوز هم این دختر بچه ایرانی در خانه روستایی مجبور است جلوی هیولای چراغ نفتی بنشیند، در حالیکه سیل پولهای این مملکت توسط حکومت در کشورهای دیگر خرج کارهایی می شود که به لعنت خدا هم نمی ارزد!!!
دولت فعلی که سرش به گور،
اما نفرین ابدی به ثروتمندان ایرانی که این صحنه ها را می بینند و مبلغی از ثروت خود را برای رفاه حال این بچه ها خرج سر و سامان دادن به محل زندگی آنها یا درمان اساسی آنها در یک کشور پیشرفته نمی کنند. نفرین بر آنهایی که پول هنگفت دارند و این صحنه ها را می بینند و کاری نمی کنند!
در ایران جدید ما باید پول در خدمت زندگی باشد نه زندگی در خدمت پول.
این فرهنگ باید بین ثروتمندان جامعه ما جا بیافتد که نقش سازنده اجتماعی آن هم از نوع خودجوش برعهده بگیرند و به کمک جامعه اطراف خود بشتابند.
مثلا شخصی که بالای 100 میلیون دلار ثروت دارد مگر می خواهد چقدر بخورد و بیاشامد و بپوشد که حاضر نمی شود مبلغ 1 میلیون دلار را به این کودکان آسیب دیده در کشورش کمک کند؟!
فکر می کنید چند نفر ایرانی در دنیا هستند که بالای 100 میلیون دلار ثروت داشته باشند؟
مطمئنا تعدادشان خیلی بالا هست. امروزه ایرانیان موفق و ثروتمند زیادی در همه جای ایران و جهان یافت می شوند.
چرا اثری از آنها در اینگونه حوادث دلخراش که قلب هر انسانی را به درد می آورد نیست؟
آیا ما همیشه باید منتظر این باشیم که دولتی بیاید و اوضاع فرهنگی و اجتماعی ما را سر و سامان بدهد؟!
در ایران جدید باید این گونه تنگ نظری ها برداشته شود. هیچ جامعه ای بدون کمک و از خودگذشتگی مردمانش سر و سامان پیدا نمی کند. اصلاحات ما باید هم در نوع دولت و حکومت باشد و هم در نوع تفکر و زندگی مردم، خاصه ثروتمندان جامعه.
در پایان گوشه هایی از زندگی این کودکان در سرزمین اشغالی ایران را با هم مرور می کنیم. یادمان باشد گریه های من و شما هیچ دردی از اندوه این کودکان درمان نمی کند. با عمل خود باید به کمک آنها بشتابیم، چراکه دست هایی که کمک می کنند مقدس تر از لب هایی هستند که دعا می کنند!
قسمت زجرآور این قضیه اینجاست که پس از گذشت 3 سال و اندی از این واقعه دلخراش، هنوز هم این دختر بچه ایرانی در خانه روستایی مجبور است جلوی هیولای چراغ نفتی بنشیند، در حالیکه سیل پولهای این مملکت توسط حکومت در کشورهای دیگر خرج کارهایی می شود که به لعنت خدا هم نمی ارزد!!!
دولت فعلی که سرش به گور،
اما نفرین ابدی به ثروتمندان ایرانی که این صحنه ها را می بینند و مبلغی از ثروت خود را برای رفاه حال این بچه ها خرج سر و سامان دادن به محل زندگی آنها یا درمان اساسی آنها در یک کشور پیشرفته نمی کنند. نفرین بر آنهایی که پول هنگفت دارند و این صحنه ها را می بینند و کاری نمی کنند!
در ایران جدید ما باید پول در خدمت زندگی باشد نه زندگی در خدمت پول.
این فرهنگ باید بین ثروتمندان جامعه ما جا بیافتد که نقش سازنده اجتماعی آن هم از نوع خودجوش برعهده بگیرند و به کمک جامعه اطراف خود بشتابند.
مثلا شخصی که بالای 100 میلیون دلار ثروت دارد مگر می خواهد چقدر بخورد و بیاشامد و بپوشد که حاضر نمی شود مبلغ 1 میلیون دلار را به این کودکان آسیب دیده در کشورش کمک کند؟!
فکر می کنید چند نفر ایرانی در دنیا هستند که بالای 100 میلیون دلار ثروت داشته باشند؟
مطمئنا تعدادشان خیلی بالا هست. امروزه ایرانیان موفق و ثروتمند زیادی در همه جای ایران و جهان یافت می شوند.
چرا اثری از آنها در اینگونه حوادث دلخراش که قلب هر انسانی را به درد می آورد نیست؟
آیا ما همیشه باید منتظر این باشیم که دولتی بیاید و اوضاع فرهنگی و اجتماعی ما را سر و سامان بدهد؟!
در ایران جدید باید این گونه تنگ نظری ها برداشته شود. هیچ جامعه ای بدون کمک و از خودگذشتگی مردمانش سر و سامان پیدا نمی کند. اصلاحات ما باید هم در نوع دولت و حکومت باشد و هم در نوع تفکر و زندگی مردم، خاصه ثروتمندان جامعه.
در پایان گوشه هایی از زندگی این کودکان در سرزمین اشغالی ایران را با هم مرور می کنیم. یادمان باشد گریه های من و شما هیچ دردی از اندوه این کودکان درمان نمی کند. با عمل خود باید به کمک آنها بشتابیم، چراکه دست هایی که کمک می کنند مقدس تر از لب هایی هستند که دعا می کنند!
نرگس عید امسال غصه خود را پیش امام رضا می برد، قصه روزهایی که در آینه نگاه می کند و جوابی برای سرخی صورت خود نمی یابد، غصه وعده هایی که قرار بود تسکینی باشد برای سهل انگاری آنانی که غفلت کردند و اکنون او را به فراموشی سپردند...جنبش سبز ایران در آینده باید به این تراژدی های دردناک در سرزمین ایران پایان ببخشد....
چراغ علاء الدین آورده بود که کلاسشان را گرم کند اما دستهای کوچکش تاب نمی آورد و چراغ روی زمین می افتد، در یک لحظه کلاس آتش می گیرد. بچه ها هراسان سعی می کنند از کلاس بیرون بروند اما تمام راهها بسته شده چون چراغ پر از نفت روبروی در کلاس شعله ور شده است.
مریم نوروزی، لیلا کهن، پریسا طاهری، ثمانه عظیمی، محمد حسن شیرویه، رضا حقیقی و نرگس حیدری کودکان هشت ساله ای بودند که چهاردم آذرماه 85 در زبانه های آتش چراغ علا الدین سوختند. بعضی از بچه ها بعد از یک یا دو بار عمل جراحی وضعیت بهتری پیدا می کنند و راهی خانه می شوند اما یکی از آنها همچنان روزهای تلخی را سپری می کند.
صورتش دچار صد درصد سوختگی می شود و از دو دستش تنها سه انگشت باقی می ماند و پاهایش همچنان نیاز به عمل دارد. این تمام زندگی "نرگس حیدری" دانش آموز کلاس پنجم درودزن شیراز است. دختربچه ای که خیلی زود روزهای تلخ زندگی را تجربه می کند، لحظه هایی که با بوی سوختگی و رنگ سیاهی همراه شده است.
از آن زمان تاکنون مسئولان زیادی سعی کردند که با قول و عملشان به این دانش آموزان کمک کنند. از رئیس جمهور گرفته تا وزیر بهداشت و مسئولان استانداری و مردم خیر و پزشکان متخصص، اما به استناد شواهد گویا بعضی این وعده وعیدها عملی نشده و همچنان برخی از آسیب دیدگان این سانحه دلخراش از وضعیت اقتصادی مناسبی برخوردار نیستند و از آن رنج می برند.
نرگس 11 ساله بیش از 60 درصد سوختگی از ناحیه صورت و دست و پا دارد و تاکنون 24 بار زیر تیغ جراحی رفته است.
"زینب تقوی" مادر نرگس در این باره می گوید: آخرین عمل نرگس سه هفته پیش روی انگشتان دست راستش انجام شد که باز هم نیاز به جراحی دارد و باید طی ماههای آینده دوباره جراحی شود.
بر اثر این واقعه آتش سوزی تمام انگشتان دست چپ نرگس به علت شدت بالای سوختگی قطع شده و از دست راست او نیز باید دو انگشت جدا شود تا وی با سه انگشت که نیاز به 70 جلسه فیزیوتراپی دارد، روزگار کودکی اش را بگذراند.
اما اقدامات دولت و استانداری شیراز برای این کودک 11 ساله که ناخواسته و در پی بی توجهی مسئولان به مسائل ایمنی مدارس دچار این بیماری حاد شده، در این مدت چه بوده است؟
مادر نرگس می گوید:" دولت بچه هایی که سوخته بودند را بیمه کرد و هزینه سرویس مدرسه و مادریار را که در مدرسه از آنها مراقبت کند و کارهای شخصی اشان را انجام دهد را هم پرداخت می کند. هزینه عمل جراحی نرگس را نیز دانشگاه علوم پزشکی پرداخت می کند اما هزینه داروها را چون در مطب شخصی ویزیت می شود، خودمان پرداخت می کنیم."
زینب تقوی افزود: "فاصله درود زن تا شیراز بیش از صد کیلومتر است و هر بار که به شیراز می رویم و برمی گردیم باید هزینه آژانس را بپردازیم چون نمی توانیم نرگس را بعد از عمل با اتوبوس جابه جا کنیم، در شیراز هم کسی را نداریم و باید در مدتی که آنجا هستیم پول مسافرخانه را پرداخت کنیم که کم هم نمی شود چون سالی چند بار این راه را باید برویم."
هزینه داروهای نرگس هر بار که زیر تیغ عمل می رود، دویست تا سیصد هزار تومان می شود و به طور میانگین در مواقع عادی ماهی صد هزار تومان دارو مصرف می کند که دولت هزینه آن را تقبل نمی کند و پدر نرگس که یک کارگر ساده و روزمزد است باید آن را بپردازد.
" پمادهایی که نرگس بابت سیاهی ناشی از سوختگی به صورتش می زند هر کدام 50 هزار تومان است یا داروهایی که برای گوشتهای اضافه مصرف می کند 30 تا 40 هزار تومان می شود که باید بعد از 15 روز دوباره تهیه کنیم چون در طول شبانه روز سه بار مصرف می کند و سریع تمام می شود."
درباره شرایط روحی نرگس وقتی از مادرش می پرسیم و اینکه آیا توانسته است با این وضعیت کنار بیاید می گوید: "بعضی از مواقع وقتی در کوچه و خیابان یا محیط بیمارستان کسی ما را می بیند و قصد همدردی دارد، نرگس ناراحت می شود و می گوید مامان نمی شود جوابشان را ندهیم. اصلا چرا دیگران باید بدانند که من سوختم، یا قبل از هر عمل می ترسد و گریه می کند. بعد از عمل هم دچار درد و سوختگی است و نمی تواند شبها راحت بخوابد."
نرگس قصد دارد عید امسال به مشهد برود، وقتی از او می پرسم که چه چیزی به امام رضا خواهد گفت، سریع جواب می دهد " حال من و دوستام رو خوب کنه و صورتمم خوب بشه. اولم واسه دوستام دعا می کنم بعد خودم چون هرکس اول دوستاش رو دعا کنه خدا زودتر جوابش رو می ده."
وضعیت درسی نرگس خوب است، معدل ترم اولش 18 شده و اعتماد به نفس خوبی دارد. معلمشان هم هفته ای چهار ساعت بیشتر از وقت مدرسه با او و دو نفر دیگر از بچه ها درسها را تمرین می کنند و اجازه نداده بچه ها از لحاظ تحصیلی با مشکل مواجه شوند.
به هر حال نرگس و دوستان دیگرش ناخواسته و از سر بی توجهی مسئولان دچار این سانحه ای ناگوار شده اند که باید غم و رنج آن را تا پایان عمر تحمل کنند و دم برنیاورند. اما پدر و مادر نرگس که هر روز شاهد قد کشیدن دردانه خود هستند، هم وغم زندگیشان انجام کارهایی است که دنیای کوچک فرزندشان را در نظر او امیدوارانه تر نشان دهند و به او بباورند که تا نرگس هست باید زندگی کرد. اما چه کنند که دستشان خالی است و غم نان شب بیش از این به آنها توان و مجالی نمی دهد تا ترانه خوشبختی در گوش جگرگوشه خود زمزمه کنند.
۱۰ نظر:
با سلام به شما دوست عزیزم ، لطفآ اگر امکان تماس با این عزیزان را دارین در اختیار علاقمندان به کمک بگذارین .من از طریق سازمانی که در اون فعالیت میکنم مایل به کمک هستم ، با سپاس و تشکر ، نیکی
تف به شرفشون.
درود به شما دوست گرامی
لطفا شماره حساب بدهید تا کمک کنیم.
لطفا منتظر نباشید تا ثروتمندان آنچنانی کمک کنند. هر کسی که بتواند بالای 1000 تومان کمک کند خوب است.
و همچنین تضمینی که پولها ملاخور نمشود.
من هم نمیدانم چه باید کرد. عمق فاجعه بیشتر از این حرفهاست. یک ثروتمند باید اسپانسر این بچه ها بشه یا یک هنرمند بسیار محبوب که مردم بهش پول بدن.
قطعا دولت جمهوری اسلامی نباید هیچ محوریتی توی این قضیه داشته باشه. دولت برای اینکه زمینه ظهور آقا را میخواد فراهم کنه باید فساد را روی زمین گسترش بده و این پول ها را هپولی میکنه یک آب هم روش میخوره! مثل زلزله بم
بنابراین گفتم نفرین به ثروتمندانی که این صحنه ها را می بینند و شب راحت سر بر بالین می گذارند!
lotfan ye shomareh hesab bedin....
سعدي داستان جالبي دارد با همين مضمون
يکي از خرابه اي مي گذشت ديد يه نفر گرسنه نشسته و گريه مي کند علت را پرسيد شنيد از گرسنگي است ولي اون ادم با اينکه تکه اي نان در دست داشت نشست و شروع به گريستن نمود ولي حاضر نشد از نان خود تکه اي به او بدهد . حال حکايت تو و اين جنبش سبز و ادم هاي مفت خور دور و ور موسوي و هاشمي حکايت همين مرد عوضي د رداستان شيخ اجل سعدي هستيد.
آقا بیاین یه یا علی بگیم و با هم برای حل مشکل تلاش کنیم
آدرسی را که بشه با این خانواده تماس گرفت دارید ؟اگر نه میتوانید انرا پیدا کنیدو پست کنید؟برای کمککردن نیاز بهاطلاعاتی برای تماس با این خانواده است. با تشکر
یاوه گویی که از سعدی استاد سخن مایه میگذارید، جنابعالی هنوز در توهم بهمن 57 به سر می برید.
من اینجا برای دل خودم می نویسم. مثل شما نیستم که خمینی آروغ بزنه منم دنبالش بدوم!
اگر ندا و سهراب و ترانه واشکان را نکشته بودید من هم الان تو کوچمون داشتم فوتبال بازیمو می کردم!
تا جونتون بالا بیاد می خواستین آدم نکشید. روزگار سختی در انتظارتونه. امیدوارم تو این دنیا مثل صدام با چشم خودتون مرگتون را ببینید.
جوان رعنا و رشید مردم را با هزار آرزو و امیدش کشتید، الان داغید نمیفهمید این یعنی چه!
روستاي درودزن در مرودشت از توابع شيراز هست. اگر کسی می خواد کمک مالی کنه، مستقیما پاشه یک سفر بره توی این روستا و کمکشو با دست خودش برسونه به این بچه ها. ممکنه وقت گیر باشه ولی ارزششو داره.
خدا کنه علم پزشکی هرچه سریعتر در این زمینه شگفتی بیافرینه و در آینده نزدیک این بچه ها را با صورت های واقعی خودشون ببینیم. من چند وقت پیش جایی خواندم پیوند اعضای صورت امکانپذیر هست و چند نفری این پیوند با موفقیت براشون انجام شده.
من اگر جای یک میلیونر بودم یک جایزه 50 میلیون دلاری برای بیمارستانی که این بچه ها را بتونه خوب کنه علاوه بر دستمزدش در نظر می گرفتم!
ارسال یک نظر