ایران جدید و مدرن نیازمند داشتن فرهنگ زندگی بهتریست. اگر شما از آن دسته افرادی هستید که خود را ایرانی میدانید و به بقیه اقوام و ملت های دیگر دنیا توهین می کنید و خصوصا این عادت زشت که عربها را سوسمارخور خطاب کنید، توصیه می کنم نوشته زیر را با دقت بخوانید و در رفتار خود تجدید نظر کنید:
گزارش سخنراني رامين جهانبگلو در کانون ايرانيان دانشگاه تورنتو:
جهانبگلو: ايرانيها دچار «سندروم امپراتوري» هستند
حدود سه قرن پيش وقتي مونتسکيو، فيلسوف بزرگ عصر روشنگري، کتاب «نامههاي پارسي» را نوشت و در برابر رفتارهاي دو گردشگر ايراني در پاريس اين پرسش را طرح کرد که «چگونه ميتوان ايراني بود؟» شايد گمان نميکرد که در پي سه قرن گذشت زمان، همچنان ايراني بودن و چگونه ايراني بودن، نه فقط موضوع بحث و گفت و گوي گروهي از ايرانيان، که يکي از سوژههاي مهم روز هم باشد.
دکتر رامین جهانبگلو، روشنفکر ایرانی و استاد فلسفه و علوم سیاسی مرکز اخلاقیات دانشگاه تورنتو، چند روز پیش در کانون ایرانیان دانشگاه تورنتو با عنوان «امروز چگونه میتوان ایرانی بود؟» به سخنرانی و بحث و گفت و گو پرداخت.
جهانبگلو در آغاز صحبتش، با تاکید بر اینکه پرسش منتسکیو برای ما ایرانیها از همهی پرسشها امروزیتر است، گفت: «ما ایرانی مثل هر ملت کهنه و تاریخی دیگری، خودمدار هستیم و همه ملتهایی چون چینیها، هندیها و ایرانیها که خودمدار هستند، جهانمدار هم هستند. یعنی خودشان را در مرکز جهان میبینند و تاریخ خودشان را هم به عنوان تاریخ جهان حساب کردهاند و این وضعیت فکری و سیاسی در اندیشه پیشمدرن ملتهایی مثل ما ایرانیها، نقش بسیار مهمی بازی کرده است.»
«ایرانیها مثل هر قوم دیگری، همیشه برای اینکه خودشان را توصیف کنند، گاهی هم برای اینکه خودشان را توجیه کنند، همیشه در ارتباط با "دیگری" این کار را انجام دادند. ما ایرانیها مرتب این کار را میکنیم؛ حتی در قرن بیست و یکم. یعنی ما خودمان را با عربها مقایسه میکنیم. ما خودمان را با مغولها و سرانجام خودمان را با غرب و اروپا مقایسه میکنیم و اینها همیشه «دیگری» ما بودهاند. و همیشه به نوعی گفته ایم که ما چی نیستیم، به جای آن که بگوییم ما چی هستیم.»
به نظر جهانبگلو اصل حاکم بر حیات و زندگی تمدنها در جهان امروز، امری گفتوگویی است که نه تنها به عنوان یک ضرورت فرهنگی، بلکه ضرورتی اخلاقی و سیاسی نیز باید مطرح شود.
بنابراین «ایرانی» بودن، مثل هر هویت دیگری، به عنوان یک مقوله یکدست و خالص و ناب غیرقابل تصور است، چون هر هویتی در جامعهی امروز با هویتی دیگر میتواند شکل بگیرد و مهمتر از آن، در آمیزش و گفت وگو با هویتهای دیگر میتواند خود را بازتولید و بازسازی کند.
«در جامعهی سنتی مثل ایران که جامعهای است مثل هند، ولی الان در یک وضعیت دیگری بهسر میبرد، این سنت بوده که همیشه افق و حدودش، شناخت و اعمال ما را تعیین کرده و زمانی که این سنت بدون مدرن شدن، خودش در یک وضعیت برزخی قرار میگیرد، جامعه مثل جامعهی کنونی که ما امروزه در ایران در آن زندگی میکنیم، یا به هر حال دور از آن زندگی میکنیم، از مبنای اخلاقی خودش خالی میشود.
یکی از گرفتاریهایی که ما امروزه در جامعهی ایران داریم این است که از سنتهایمان بریدهایم، سنتهایمان به خاطر بحرانهای سیاسی، اجتماعی و فکری که با آنها درگیر بودند، مورد سوال قرار گرفتهاند؛ ولی کاملاً مدرن هم نشدهایم. و در یک وضعیت برزخی هستیم که مثل یک تونل است و همه ایرانیها از تمام قشرهای اجتماعی، داریم از این تونل رد میشویم که به ته آن برسیم و هیچ کسی هم نمیداند ته این تونل کجا خواهد بود.
ولی آن چیزی که مسلم هست و ما این را در درجه اول در خانوادههای مان میبینیم؛ در رفتارهایمان با بچههایمان، با پدر و مادرمان، با دوستانمان و بین برادر و خواهرها میبینیم این است که ما دیگر آدمهای سنتی نیستیم. حتی اگر هنوز هم بخواهیم به سبک سنتی زندگی کنیم، فکرمان دیگر فکر سنتی نیست.
درحقیقت ما بهصورت دینی و با یک نگاه دینی و حتی اسطورهای و افسانهای به جهان نگاه میکردیم و طبیعتاً پاسدار این افسانهها و اسطورهها هم همیشه مراجع مختلف سیاسی یا دینی بودند. اما به محض اینکه این مراجع، خودشان از نظر فکری و ایدئولوژیک دچار بحران شدند، طبیعتاً آن ارزشها هم دچار بحران شده و ما این وضعیت را پیدا کردیم.»
رامین جهانبگلو در ادامه حرفهایش درباره ویژگیهای جامعه و هویت ایرانی در گذشته و حال، گفت که یکی از مشکلاتی که ما ایرانیها داریم این است که چگونه در درون تمدن و فرهنگ خودمان با یکدیگر گفت وگو داشته باشیم.
«این سنت که در ایران بوده و میشود اسم آن را گذاشت "اسطورهای- دینی"، خودش را همیشه به عنوان یک هویت خالص، ناب، محض و تکانگار و تکگو معرفی کرده و طبیعتاً جامعهای که بر مبنای چنین بینشی از هویت، عمل کند همیشه درگیر با خشونت است. چرا؟ به خاطر اینکه دیگران را همیشه نفی میکند.»
جهانبگلو با اشاره به تاریخ معاصر ایران گفت که ما در صد سال گذشته شاهد دو گفتمان مسلط ایدئولوژیک در رابطه با هویت ایرانی بودهایم. از یکسو گفتمان سنتستیز و از سوی دیگر گفتمانی تجددستیز که این دو گفتمان هر دو در پی یکسانسازی هویت ایرانی بودهاند و نتایج سیاسی آن نیز همیشه برای ملت ایران شوم بوده است.
«اگر ایرانی بودن را امروزه ما در قالب یک ایدئولوژی خالصاندیش و کلیپرداز بیندیشیم و معرفی کنیم، یعنی در پی خالصسازی هویت ملی یا مذهبیمان باشیم، مثل خیلی از اقوام دیگر هم دچار خشونت میشویم و هم در درازمدت از بین میرویم. در جهان امروز ما اصلاً بهطور کلی مقولهای به نام فرهنگ محض و ناب نداریم. ولی اگر قبول داشته باشیم که ایرانی بودن -با وجود اینکه برمیگردد به یک سری از ارزشها و سنتهایی که ما درباره آنها صحبت کردیم- با امر ایرانی نبودن مطرح میشود، یعنی اگر یک امر سیال و یک امر آمیزشی و مرکب است که در گفت وگو با هویتهای دیگر تعریف و تعیین میشود؛ میتوانیم به این نتیجه برسیم که ایرانی بودن یک امر چند بعدی است.»
هویت ایرانی به نظر من از سه لایه هستیشناختی و انسانشناختی و لایههای سیاسی تشکیل شده که این سه لایه عبارتند از دوره ماقبل از اسلام، دوره اسلام شیعه و دوره مدرن.
هر ایرانی از این سه لایه تشکیل شده است. نمیشود یک لایه را از بین برد و گفت که من فقط میخواهم ایرانی شیعه باشم، ولی هیچ ارتباطی با دوره کوروش و داریوش و خشایارشاه نداشته باشم.
نمیشود گفت که من فقط میخواهم از نوادگان کوروش و داریوش باشم، ولی اسلام شیعه اصلاً هیچ ربطی به من ندارد و تمام این مساجد و عرفانی که در ایران بهوجود آمده، اصلاً چیزهای بیخودی است که باید اینها را دور بیندازیم.
و بالاخره بخش سوم این است که ما نمیتوانیم نافی این داستان باشیم که ما اقلاً در صد سال گذشته با غرب رویارویی و برخورد داشتیم و به خاطر این رویارویی و برخورد، تا حدی مدرن شدهایم و مدرنیته را تا حدی پذیرفتهایم.
به هر حال آن وضعیت برزخی بهوجود آمده است. یعنی ما کاملاً شیعه و یا ماقبل اسلامی نیستیم، بلکه مدرنیته هم بخشی از آن است که بهوجود آمده است.
آن بخش ماقبل اسلامی، در حقیقت تمام ناسیونالیسم ما را ایجاد میکند. این گفتمانی است که در همه ما وجود دارد. وقتی که ایرانیها در مورد اعراب، افغانها، ژاپنیها، چینیها و حتی گاهی درباره غربیها فکر میکنند، آن چیزی را از درون خودشان بیرون میآورند که من به آن میگویم "سندروم امپراتوری". یعنی همیشه میگوییم ما ملت بزرگی بودیم؛ تاریخ بزرگی داشتیم، امپراتوری بودیم و دیگران اصلاً آدم نبودند، توی غار زندگی میکردند، یا سوسمارخور بودند!
تقریباً ما هیچگاه ناسیونالیسم و ملیگراییمان را بر مبنای اسلام شیعه طرحریزی نکردیم. آن قسمتی که برمیگردد به هویت اسلامی ما، بیشتر به دلیل ایمان دینی و سنتگرایی و یکسری از ارزشهای دینی است که ما با آن به جهان نگاه میکنیم.
و بالاخره مدرن بودن ما هم یک وضعیت خیلی خیلی عجیب و غریبی دارد که در این زمینه اتفاقاً ما با خیلی از کشورهای عربی، شاید با ترکها یا برخی از کشورهای آسیایی همدل و همراه باشیم، به خاطر اینکه مدرنیتهای است که هضم نشده است.»
جستجوی هویت سنتی که در آن دورانها بسیار مهم بوده به نظر رامین جهانبگلو بهصورت ابزاری ایدئولوژیک درآمده و بعد از انقلاب حتی بهصورت ابزاری سیاسی شکل گرفته است.
«در دوره کنونی، بهویژه در ۱۵ سال گذشته، این بحث در ایران خیلی مهمتر شده و طبیعتاً دو قشری که بعد از جنگ ایران و عراق و در دوره دولت هاشمی رفسنجانی این بحث را شروع کردند، یکی نواندیشان دینی هستند که خودشان را روشنفکران دینی میدانند و اعتقاد دارند که میشود میان اسلام و تجدد آشتی برقرار کرد، و دسته دوم روشنفکران عرفی یا سکولار هستند که طبیعتاً فکر میکنند که باید در دین بازنگری کرد و بیشتر به دنبال درک مفاهیم درست یا یک بینش درستی از دنیای مدرن هستند.»
به نظر جهانبگلو هر دو بحثی که دو گروه از روشنفکران ایرانی مطرح میکنند، برای ایران و چگونه ایرانی بودن بسیار مهم است. چون هر دو ضمن پرداختن به ابعاد سیاسی و فلسفی مدرنیته، به مساله هویت ایرانی نیز توجه میکنند و نسل جوانترِ روشنفکران و نخبگان ایرانی، حالت دو قطبی بودن را کنار گذاشتهاند و بحث یک بعدی بودن هویت ایرانی را مورد سوال قرار میدهند.
«فکر کنم همه ما با هم همعقیده باشیم که نتیجهای که میشود گرفت این است که راه حلهایی برای اینکه بگوییم ایرانی بودن چیست، دیگر با غربستیزی، تجددستیزی یا سنتستیزی اصلاً نمیتواند شکل بگیرد.
امروزه بحث ما بسیار وسیعتر شده و بحث هویت برای ایرانیها، خصوصاً ایرانیهایی از نسل جوانتر، شکل جدیدی از ملیگرایی را توصیف میکند. امروزه بحثی که ایرانیهای جوانترمان در مورد ملیگرایی و ناسیونالیسم ایرانی میکنند، دیگر آن بحثی نیست که در دورههایی مثل رضا شاه یا حتی دوره مصدق انجام می شد.
به نظر من امروزه بحثی که مهم است بحث "میراث" است، کلمه میراث، که جای مفهوم سنت و تجدد را گرفته است. یعنی لازم نیست که بگوییم ما کاملاً سنتی هستیم یا کاملاً متجددیم.
ولی چیزی که مهم است این است که ما میراثی فکر میکنیم و اینجا میراثی فکر کردن، همان سه لایهای است که اشاره کردم. یعنی مساله ایرانیت، اسلامیت و به یک نوعی مدرنیته، یا به قول آقای آشوری مدرنیت، که هم یک بحث هستیشناختی است و هم انسانشناختی و هم جامعهشناختی.
همزیستی بین این سه قطب است که امروزه میتواند هویت ایرانی را تشکیل دهد. این بحث ناکجاآبادی نیست، بحثی فقط سیاسی و اجتماعی نیست و بحثی نیست که بشود فقط در یک قالب ایدئولوژی سکولار یا ایدئولوژی دینی آن را مطرح کرد.
بلکه این، بحثی است که دقیقاً برمیگردد به همان بحث روح و نفس ایرانیان در پروسه جهانی شدن، به اینکه ما امروزه چگونه میتوانیم هم جهانی فکر کنیم، هم جهانی باشیم و هم ایرانی باشیم و این دو تا چگونه میتوانند که با همدیگر همراه باشند.»
دکتر رامین جهانبگلو در بخش پایانی حرفهای خود درباره اینکه «امروز چگونه میتوان ایرانی بود؟» گفت:
«همانگونه که تجددستیزی و سنتستیزی دو روی یک سکه بودند و ما را به نتایج سیاسی، اجتماعی و فرهنگی بسیار شومی رساندند؛ به همین صورت امروزه وقتی درباره ایرانی بودن یا میراث ایرانی صحبت میکنیم، به همان اندازه باید خود را جهانی بدانیم و درباره میراث جهانی فکر کنیم.
ایرانی بودن، یعنی معاصر بودن و به نظر من برای ایجاد دموکراسی در جامعهای مثل ایران احتیاجی به شعاری نداریم که مثلاً تقیزاده میداد که ایرانی باید ظاهراً، باطناً، جسماً و روحاً، فرنگیمآب شود. یعنی ما احتیاج به یک تجدد اختراعی نداریم. آن چیزی که ما بیشتر از هر چیز به آن احتیاج داریم، مساله فرهنگ شهروندی و قانونپروری است، مساله خشونتزدایی، تعصبزدایی است و اعتدال سیاسی است.
اعتدال شاید از همه چیزها مهمتر باشد. و اینجاست که میتوانیم بگوییم میان هویت و ارزشهای ایرانی و جهان امروزی، پیوند "میراثی" وجود دارد. چون چیزی که دنیای امروز دارد به ما میآموزد این است که ما میتوانیم هویت ملیمان را داشته باشیم، ولی ضمناً مدنیت مدرن هم داشته باشیم.
پس اینجا مسالهای که مطرح میشود این است که ایرانی بودن، جستجوی یک هویت آرمانی نیست و الزاماً بازگشت به گذشته هم نیست؛ بلکه جهانی اندیشیدن است، یعنی قرار گرفتن در مسیر و فرآیند زمان و تمدن جهانی.»
جهانبگلو در آغاز صحبتش، با تاکید بر اینکه پرسش منتسکیو برای ما ایرانیها از همهی پرسشها امروزیتر است، گفت: «ما ایرانی مثل هر ملت کهنه و تاریخی دیگری، خودمدار هستیم و همه ملتهایی چون چینیها، هندیها و ایرانیها که خودمدار هستند، جهانمدار هم هستند. یعنی خودشان را در مرکز جهان میبینند و تاریخ خودشان را هم به عنوان تاریخ جهان حساب کردهاند و این وضعیت فکری و سیاسی در اندیشه پیشمدرن ملتهایی مثل ما ایرانیها، نقش بسیار مهمی بازی کرده است.»
«ایرانیها مثل هر قوم دیگری، همیشه برای اینکه خودشان را توصیف کنند، گاهی هم برای اینکه خودشان را توجیه کنند، همیشه در ارتباط با "دیگری" این کار را انجام دادند. ما ایرانیها مرتب این کار را میکنیم؛ حتی در قرن بیست و یکم. یعنی ما خودمان را با عربها مقایسه میکنیم. ما خودمان را با مغولها و سرانجام خودمان را با غرب و اروپا مقایسه میکنیم و اینها همیشه «دیگری» ما بودهاند. و همیشه به نوعی گفته ایم که ما چی نیستیم، به جای آن که بگوییم ما چی هستیم.»
به نظر جهانبگلو اصل حاکم بر حیات و زندگی تمدنها در جهان امروز، امری گفتوگویی است که نه تنها به عنوان یک ضرورت فرهنگی، بلکه ضرورتی اخلاقی و سیاسی نیز باید مطرح شود.
بنابراین «ایرانی» بودن، مثل هر هویت دیگری، به عنوان یک مقوله یکدست و خالص و ناب غیرقابل تصور است، چون هر هویتی در جامعهی امروز با هویتی دیگر میتواند شکل بگیرد و مهمتر از آن، در آمیزش و گفت وگو با هویتهای دیگر میتواند خود را بازتولید و بازسازی کند.
«در جامعهی سنتی مثل ایران که جامعهای است مثل هند، ولی الان در یک وضعیت دیگری بهسر میبرد، این سنت بوده که همیشه افق و حدودش، شناخت و اعمال ما را تعیین کرده و زمانی که این سنت بدون مدرن شدن، خودش در یک وضعیت برزخی قرار میگیرد، جامعه مثل جامعهی کنونی که ما امروزه در ایران در آن زندگی میکنیم، یا به هر حال دور از آن زندگی میکنیم، از مبنای اخلاقی خودش خالی میشود.
یکی از گرفتاریهایی که ما امروزه در جامعهی ایران داریم این است که از سنتهایمان بریدهایم، سنتهایمان به خاطر بحرانهای سیاسی، اجتماعی و فکری که با آنها درگیر بودند، مورد سوال قرار گرفتهاند؛ ولی کاملاً مدرن هم نشدهایم. و در یک وضعیت برزخی هستیم که مثل یک تونل است و همه ایرانیها از تمام قشرهای اجتماعی، داریم از این تونل رد میشویم که به ته آن برسیم و هیچ کسی هم نمیداند ته این تونل کجا خواهد بود.
ولی آن چیزی که مسلم هست و ما این را در درجه اول در خانوادههای مان میبینیم؛ در رفتارهایمان با بچههایمان، با پدر و مادرمان، با دوستانمان و بین برادر و خواهرها میبینیم این است که ما دیگر آدمهای سنتی نیستیم. حتی اگر هنوز هم بخواهیم به سبک سنتی زندگی کنیم، فکرمان دیگر فکر سنتی نیست.
درحقیقت ما بهصورت دینی و با یک نگاه دینی و حتی اسطورهای و افسانهای به جهان نگاه میکردیم و طبیعتاً پاسدار این افسانهها و اسطورهها هم همیشه مراجع مختلف سیاسی یا دینی بودند. اما به محض اینکه این مراجع، خودشان از نظر فکری و ایدئولوژیک دچار بحران شدند، طبیعتاً آن ارزشها هم دچار بحران شده و ما این وضعیت را پیدا کردیم.»
رامین جهانبگلو در ادامه حرفهایش درباره ویژگیهای جامعه و هویت ایرانی در گذشته و حال، گفت که یکی از مشکلاتی که ما ایرانیها داریم این است که چگونه در درون تمدن و فرهنگ خودمان با یکدیگر گفت وگو داشته باشیم.
«این سنت که در ایران بوده و میشود اسم آن را گذاشت "اسطورهای- دینی"، خودش را همیشه به عنوان یک هویت خالص، ناب، محض و تکانگار و تکگو معرفی کرده و طبیعتاً جامعهای که بر مبنای چنین بینشی از هویت، عمل کند همیشه درگیر با خشونت است. چرا؟ به خاطر اینکه دیگران را همیشه نفی میکند.»
جهانبگلو با اشاره به تاریخ معاصر ایران گفت که ما در صد سال گذشته شاهد دو گفتمان مسلط ایدئولوژیک در رابطه با هویت ایرانی بودهایم. از یکسو گفتمان سنتستیز و از سوی دیگر گفتمانی تجددستیز که این دو گفتمان هر دو در پی یکسانسازی هویت ایرانی بودهاند و نتایج سیاسی آن نیز همیشه برای ملت ایران شوم بوده است.
«اگر ایرانی بودن را امروزه ما در قالب یک ایدئولوژی خالصاندیش و کلیپرداز بیندیشیم و معرفی کنیم، یعنی در پی خالصسازی هویت ملی یا مذهبیمان باشیم، مثل خیلی از اقوام دیگر هم دچار خشونت میشویم و هم در درازمدت از بین میرویم. در جهان امروز ما اصلاً بهطور کلی مقولهای به نام فرهنگ محض و ناب نداریم. ولی اگر قبول داشته باشیم که ایرانی بودن -با وجود اینکه برمیگردد به یک سری از ارزشها و سنتهایی که ما درباره آنها صحبت کردیم- با امر ایرانی نبودن مطرح میشود، یعنی اگر یک امر سیال و یک امر آمیزشی و مرکب است که در گفت وگو با هویتهای دیگر تعریف و تعیین میشود؛ میتوانیم به این نتیجه برسیم که ایرانی بودن یک امر چند بعدی است.»
هویت ایرانی به نظر من از سه لایه هستیشناختی و انسانشناختی و لایههای سیاسی تشکیل شده که این سه لایه عبارتند از دوره ماقبل از اسلام، دوره اسلام شیعه و دوره مدرن.
هر ایرانی از این سه لایه تشکیل شده است. نمیشود یک لایه را از بین برد و گفت که من فقط میخواهم ایرانی شیعه باشم، ولی هیچ ارتباطی با دوره کوروش و داریوش و خشایارشاه نداشته باشم.
نمیشود گفت که من فقط میخواهم از نوادگان کوروش و داریوش باشم، ولی اسلام شیعه اصلاً هیچ ربطی به من ندارد و تمام این مساجد و عرفانی که در ایران بهوجود آمده، اصلاً چیزهای بیخودی است که باید اینها را دور بیندازیم.
و بالاخره بخش سوم این است که ما نمیتوانیم نافی این داستان باشیم که ما اقلاً در صد سال گذشته با غرب رویارویی و برخورد داشتیم و به خاطر این رویارویی و برخورد، تا حدی مدرن شدهایم و مدرنیته را تا حدی پذیرفتهایم.
به هر حال آن وضعیت برزخی بهوجود آمده است. یعنی ما کاملاً شیعه و یا ماقبل اسلامی نیستیم، بلکه مدرنیته هم بخشی از آن است که بهوجود آمده است.
آن بخش ماقبل اسلامی، در حقیقت تمام ناسیونالیسم ما را ایجاد میکند. این گفتمانی است که در همه ما وجود دارد. وقتی که ایرانیها در مورد اعراب، افغانها، ژاپنیها، چینیها و حتی گاهی درباره غربیها فکر میکنند، آن چیزی را از درون خودشان بیرون میآورند که من به آن میگویم "سندروم امپراتوری". یعنی همیشه میگوییم ما ملت بزرگی بودیم؛ تاریخ بزرگی داشتیم، امپراتوری بودیم و دیگران اصلاً آدم نبودند، توی غار زندگی میکردند، یا سوسمارخور بودند!
تقریباً ما هیچگاه ناسیونالیسم و ملیگراییمان را بر مبنای اسلام شیعه طرحریزی نکردیم. آن قسمتی که برمیگردد به هویت اسلامی ما، بیشتر به دلیل ایمان دینی و سنتگرایی و یکسری از ارزشهای دینی است که ما با آن به جهان نگاه میکنیم.
و بالاخره مدرن بودن ما هم یک وضعیت خیلی خیلی عجیب و غریبی دارد که در این زمینه اتفاقاً ما با خیلی از کشورهای عربی، شاید با ترکها یا برخی از کشورهای آسیایی همدل و همراه باشیم، به خاطر اینکه مدرنیتهای است که هضم نشده است.»
جستجوی هویت سنتی که در آن دورانها بسیار مهم بوده به نظر رامین جهانبگلو بهصورت ابزاری ایدئولوژیک درآمده و بعد از انقلاب حتی بهصورت ابزاری سیاسی شکل گرفته است.
«در دوره کنونی، بهویژه در ۱۵ سال گذشته، این بحث در ایران خیلی مهمتر شده و طبیعتاً دو قشری که بعد از جنگ ایران و عراق و در دوره دولت هاشمی رفسنجانی این بحث را شروع کردند، یکی نواندیشان دینی هستند که خودشان را روشنفکران دینی میدانند و اعتقاد دارند که میشود میان اسلام و تجدد آشتی برقرار کرد، و دسته دوم روشنفکران عرفی یا سکولار هستند که طبیعتاً فکر میکنند که باید در دین بازنگری کرد و بیشتر به دنبال درک مفاهیم درست یا یک بینش درستی از دنیای مدرن هستند.»
به نظر جهانبگلو هر دو بحثی که دو گروه از روشنفکران ایرانی مطرح میکنند، برای ایران و چگونه ایرانی بودن بسیار مهم است. چون هر دو ضمن پرداختن به ابعاد سیاسی و فلسفی مدرنیته، به مساله هویت ایرانی نیز توجه میکنند و نسل جوانترِ روشنفکران و نخبگان ایرانی، حالت دو قطبی بودن را کنار گذاشتهاند و بحث یک بعدی بودن هویت ایرانی را مورد سوال قرار میدهند.
«فکر کنم همه ما با هم همعقیده باشیم که نتیجهای که میشود گرفت این است که راه حلهایی برای اینکه بگوییم ایرانی بودن چیست، دیگر با غربستیزی، تجددستیزی یا سنتستیزی اصلاً نمیتواند شکل بگیرد.
امروزه بحث ما بسیار وسیعتر شده و بحث هویت برای ایرانیها، خصوصاً ایرانیهایی از نسل جوانتر، شکل جدیدی از ملیگرایی را توصیف میکند. امروزه بحثی که ایرانیهای جوانترمان در مورد ملیگرایی و ناسیونالیسم ایرانی میکنند، دیگر آن بحثی نیست که در دورههایی مثل رضا شاه یا حتی دوره مصدق انجام می شد.
به نظر من امروزه بحثی که مهم است بحث "میراث" است، کلمه میراث، که جای مفهوم سنت و تجدد را گرفته است. یعنی لازم نیست که بگوییم ما کاملاً سنتی هستیم یا کاملاً متجددیم.
ولی چیزی که مهم است این است که ما میراثی فکر میکنیم و اینجا میراثی فکر کردن، همان سه لایهای است که اشاره کردم. یعنی مساله ایرانیت، اسلامیت و به یک نوعی مدرنیته، یا به قول آقای آشوری مدرنیت، که هم یک بحث هستیشناختی است و هم انسانشناختی و هم جامعهشناختی.
همزیستی بین این سه قطب است که امروزه میتواند هویت ایرانی را تشکیل دهد. این بحث ناکجاآبادی نیست، بحثی فقط سیاسی و اجتماعی نیست و بحثی نیست که بشود فقط در یک قالب ایدئولوژی سکولار یا ایدئولوژی دینی آن را مطرح کرد.
بلکه این، بحثی است که دقیقاً برمیگردد به همان بحث روح و نفس ایرانیان در پروسه جهانی شدن، به اینکه ما امروزه چگونه میتوانیم هم جهانی فکر کنیم، هم جهانی باشیم و هم ایرانی باشیم و این دو تا چگونه میتوانند که با همدیگر همراه باشند.»
دکتر رامین جهانبگلو در بخش پایانی حرفهای خود درباره اینکه «امروز چگونه میتوان ایرانی بود؟» گفت:
«همانگونه که تجددستیزی و سنتستیزی دو روی یک سکه بودند و ما را به نتایج سیاسی، اجتماعی و فرهنگی بسیار شومی رساندند؛ به همین صورت امروزه وقتی درباره ایرانی بودن یا میراث ایرانی صحبت میکنیم، به همان اندازه باید خود را جهانی بدانیم و درباره میراث جهانی فکر کنیم.
ایرانی بودن، یعنی معاصر بودن و به نظر من برای ایجاد دموکراسی در جامعهای مثل ایران احتیاجی به شعاری نداریم که مثلاً تقیزاده میداد که ایرانی باید ظاهراً، باطناً، جسماً و روحاً، فرنگیمآب شود. یعنی ما احتیاج به یک تجدد اختراعی نداریم. آن چیزی که ما بیشتر از هر چیز به آن احتیاج داریم، مساله فرهنگ شهروندی و قانونپروری است، مساله خشونتزدایی، تعصبزدایی است و اعتدال سیاسی است.
اعتدال شاید از همه چیزها مهمتر باشد. و اینجاست که میتوانیم بگوییم میان هویت و ارزشهای ایرانی و جهان امروزی، پیوند "میراثی" وجود دارد. چون چیزی که دنیای امروز دارد به ما میآموزد این است که ما میتوانیم هویت ملیمان را داشته باشیم، ولی ضمناً مدنیت مدرن هم داشته باشیم.
پس اینجا مسالهای که مطرح میشود این است که ایرانی بودن، جستجوی یک هویت آرمانی نیست و الزاماً بازگشت به گذشته هم نیست؛ بلکه جهانی اندیشیدن است، یعنی قرار گرفتن در مسیر و فرآیند زمان و تمدن جهانی.»
۵ نظر:
سوسمار خوردن اعراب تهمت نیست !
در لینک زیر، سوسمار خواری آنها به تصویر کشیده شده. خواهش میکنم مستند صحبت کنید.
http://www.oldpilot.ir/2009/04/post_324.php
آیا اگر یکی بگه ایرانی ها "کله پاچه" خور هستند توهین هست؟ جالبه بدونید در نروژ نیز کله پاچه میخورند، و همینطور در تایلند سوسک. ذکر واقعیات به هیچ وجه توهین نیست.
در پایان، اینکه بگوییم اعراب سوسمار خور هستند توهین نیست، حقیقت هست.
آفرین.
منتظر بودم که یکی همین را بگه.
اولا ما ایرانی ها از این واژه به عنوان تحقیر استفاده می کنیم برای آنکه بگیم اونها کثیفن و سوسمارخور!
این یک توهینه وگرنه به قول شما چرا ما به تایلندی جماعت نمیگیم سوسک خور؟!
و دوما بالای 20 تا کشور عربی در دنیا هست.
آیا همشون سوسمار جزو وعده غذایی آنها هست؟ آیا ما باید به حساب خود برتر بینی خودمان به مردم بیش از 20 کشور جهان توهین کنیم و با آنها در بیافتیم؟
سوما این همه سال توهین کردیم چه شد؟ از پاشیدن بذر نفرت و کینه چه چیزی را میخواهیم عاید خودمان بکنیم؟
چهارم:
اگر این 20 تا کشور یک روز بر علیه ما متحد بشن فکر نمیکنی اونوقت باید رفت تو موزه ها دنبال عکس های کله خوری ایرانیان گشت!!!
پنچم:
آیا ما کار و زندگی دیگری جز توهین کردن به اعراب، جک ساختن برای رشتی ها و ترک ها و لر ها و همچنین مرگ بر گفتن بر آمریکا و انگلیس و غیره نداریم؟
لطفا کمی بیشتر بیاندیشید.
تمام حرف ما این است که یک ایرانی با خلق و خوی جدید و نگرش زیبا تر به دنیا و مردمش میتونه در وهله اول خودش زندگی بهتری داشته باشه.
مثل مردم نروژ
مثل مردم سوئیس
مثل مردم سوئد
مثل مردم فنلاند
ببینید یک بار این ملت را در صدر حوادث دنیا دیده اید؟
اما زندگی هر روزه ما شده همش جک و لودگی و مسخرگی و فحاشی و عربده کشی تو خیابان و برچسب زدن به دیگران.
این هم شد زندگی؟
تا کی باید به این رویه ادامه دهیم؟
شما اگر با اعراب از نزدیک آشنایی داشته باشید، متوجه میشوید که چقدر از ایرانیان تنفر دارند. رفتار ایرانیان، یک واکنش دفاعی در مقابل نفرت آنان است.
شما یک نگاهی به حمله اعراب به ایران ، و قتل و عام گسترده ایرانیان به دست آنها بکنید، تا بفهمید که نفرت ایرانیان نسبت به اعراب ، بی جا نیست. جدای آن قتل و عام های گسترده، در تاریخ آمده، که در دورانی که خلافت اعراب بر ایران حاکم بوده، وقتی عربی سوار بر اسب از میان ایرانی ها عبور میکرده، ایرانی ها مجبور بودند جلوی آنها خم شوند، و به عربی سلام بگویند، در غیر این صورت شلاق میخوردند. آیا در مقابل قرن ها تحقیر ایرانیان به دست اعراب ، ذکر یک حقیقت (عادت غذایی اعراب ) انقدر به شما فشار آورده ؟
اسکندر هم به ایران حمله کرد، ولی یکبار حمله کرد و تمام شد. اسکندر نخواست فرهنگ ایران را تغیر دهد، یا فرهنگ یونانی را به زور به ایرانی بخوراند. ولی اعراب با تحمیل اسلام و اصرار به نابودی فرهنگ ایران، خود در بوجود آمدن این نفرت نقش داشتند. و حمله سپاه اسلام به ایران، در سال ۵۷ تکرار شد، و تحمیل باور های اسلامی-عربی، مسبب موج تازه ای از نفرت نسبت به باور های مبتنی بر فرهنگ عرب شد. (موج بی خدایی، دین گریزی، زرتشتی ، مسیحی، بهایی، شدن، در میان جوانان که دنبال آلترناتیوی مبتنی بر اندیشه غیر عرب-اسلام هستند, گواهی بر این مدعا است. لینک زیر اعتراف یک آخوندی هست که در ایران رفت و آمد میکند. )
http://www.youtube.com/watch?v=GQl1IYGFOJ4
و جنگ ۸ ساله ایران و عراق رو از یاد بردید ؟
هنگامی که صدام ایرانی های بیگناه رو میکشت، مردم فلسطین برای صدام رقص شادی میکردند ؟ و یاسر عرفات صدام را برادر میخواند ؟ آیا شما نمیدانید که در جنگ ایران و عراق، تمامی کشور های عربی از صدام حمایت میکردند ؟
آیا شما نخوانده اید، که صدام در مصاحبه ای گفت که عمویش در کودکی به او گفته، که در زندگی ۳ چیز بی ارزش هستند، و باید نبود شوند، ۱- پشه، ۲- یهودی ها ۳- ایرانی ها
و صدام که سمبل ناسیونالیسم عرب هست، هنگام اعدام فریاد زده مرگ بر ایران. (در اینترنت، عکس های کودکانی که عکس صدام را به عنوان قهرمان و الگو در دست دارند را میتوانید ببینید، که پس از مرگ صدام او را دوست دارند، صدامی که نفرت از ایرانی در وجودش بود )
و این عبدل ناصر، یا حرکت موزیانه نسبت به خلیج فارس، حراج دختران ایرانی در کشور های عربی، .....
آیا شما نشنیده اید که در جنگ ایران و عراق، دختر بچه های ۴-۵ ساله ایرانی را میگرفتند، در پشت ماشین نظامی در حال حرکت (نفر بر ها)، تجاوز گروهی میکردند، و سپس پیکر بیجان آنها را به بیرون پرتاب میکردند تا نفربر پشتی، از روی آنها رد شود ؟ بمباران شیمیایی مناطق مسکونی و شیمیایی کردن مردم بیگناه به دست اعراب ؟
ببخشید، شما یا خودتان را به خواب زدید، یا اندیشه های اسلامی، خرد رو از شما گرفته.
بله در هر ملتی خوب و بد هست.
"انور سادات" به عنوان یک عرب، در تاریخ ایران جاودانه شد و درس مردانگی، و شرف را به ایرانیان و جهانیان داد.
اگر شما یک عرب را پیدا کردید که به جای خلیج، یا خلیج ع* ر* ب*، با وجدان بگه خلیج پارس، اونوقت ما هم نمیگیم سوسمار خور.
و سوسمار خواندن اعراب، شامل اعراب تازی میشود، تازی به مفهوم تازنده، یعنی اعرابی که به ایران حمله کردند. نه هر عربی.
اعراب به ایرانی ها میگویند عجم، که به معنی "گنگ" یا "کر و لال" است. چرا برای آنها کسی معلم اخلاق نمیشود ؟
در پایان تاکید میکنم، احساس ایران به اعراب ، یک واکنش دفاعی هست. که ۱۴۰۰ پیش با حمله اعراب به ایران آغاز شد، ، و با حمله عراق به ایران و حمایت فلسطین و تمام آن ۲۰ کشور عرب از عراق، به اوج رسید.
شما و آقای جهان بگلو، صدایتان از جای گرم در میاد، و اگر اندکی با تاریخ ایران ، اسلام و اعراب آشنایی داشتید، اینگونه هزیان نمیگفتید. این ژست های شبه روشنفکرانه، و جهان وطنی، شما را از آنور بام انداخته. اندیشه های غربی و اروپایی را با پسوند دینی و اسلامی به ایرانیان بلغور میکنید، ولی هنگامی که موضوع تاریخ ایران به میان میاد، خودتون را به خواب میزنید ، چرا ؟
آنکس که تاریخ نمیداند "نادان" است. آنکه تاریخ میداند ولی آنرا پنهان میکند، "تبهکار" است.
شما اگر با اعراب از نزدیک آشنایی داشته باشید، متوجه میشوید که چقدر از ایرانیان تنفر دارند. رفتار ایرانیان، یک واکنش دفاعی در مقابل نفرت آنان است.
شما یک نگاهی به حمله اعراب به ایران ، و قتل و عام گسترده ایرانیان به دست آنها بکنید، تا بفهمید که نفرت ایرانیان نسبت به اعراب ، بی جا نیست. جدای آن قتل و عام های گسترده، در تاریخ آمده، که در دورانی که خلافت اعراب بر ایران حاکم بوده، وقتی عربی سوار بر اسب از میان ایرانی ها عبور میکرده، ایرانی ها مجبور بودند جلوی آنها خم شوند، و به عربی سلام بگویند، در غیر این صورت شلاق میخوردند. آیا در مقابل قرن ها تحقیر ایرانیان به دست اعراب ، ذکر یک حقیقت (عادت غذایی اعراب ) انقدر به شما فشار آورده ؟
اسکندر هم به ایران حمله کرد، ولی یکبار حمله کرد و تمام شد. اسکندر نخواست فرهنگ ایران را تغیر دهد، یا فرهنگ یونانی را به زور به ایرانی بخوراند. ولی اعراب با تحمیل اسلام و اصرار به نابودی فرهنگ ایران، خود در بوجود آمدن این نفرت نقش داشتند. و حمله سپاه اسلام به ایران، در سال ۵۷ تکرار شد، و تحمیل باور های اسلامی-عربی، مسبب موج تازه ای از نفرت نسبت به باور های مبتنی بر فرهنگ عرب شد. (موج بی خدایی، دین گریزی، زرتشتی ، مسیحی، بهایی، شدن، در میان جوانان که دنبال آلترناتیوی مبتنی بر اندیشه غیر عرب-اسلام هستند, گواهی بر این مدعا است. لینک زیر اعتراف یک آخوندی هست که در ایران رفت و آمد میکند. )
http://www.youtube.com/watch?v=GQl1IYGFOJ4
و جنگ ۸ ساله ایران و عراق رو از یاد بردید ؟
هنگامی که صدام ایرانی های بیگناه رو میکشت، مردم فلسطین برای صدام رقص شادی میکردند ؟ و یاسر عرفات صدام را برادر میخواند ؟ آیا شما نمیدانید که در جنگ ایران و عراق، تمامی کشور های عربی از صدام حمایت میکردند ؟
آیا شما نخوانده اید، که صدام در مصاحبه ای گفت که عمویش در کودکی به او گفته، که در زندگی ۳ چیز بی ارزش هستند، و باید نبود شوند، ۱- پشه، ۲- یهودی ها ۳- ایرانی ها
و صدام که سمبل ناسیونالیسم عرب هست، هنگام اعدام فریاد زده مرگ بر ایران. (در اینترنت، عکس های کودکانی که عکس صدام را به عنوان قهرمان و الگو در دست دارند را میتوانید ببینید، که پس از مرگ صدام او را دوست دارند، صدامی که نفرت از ایرانی در وجودش بود )
و این عبدل ناصر، یا حرکت موزیانه نسبت به خلیج فارس، حراج دختران ایرانی در کشور های عربی، .....
آیا شما نشنیده اید که در جنگ ایران و عراق، دختر بچه های ۴-۵ ساله ایرانی را میگرفتند، در پشت ماشین نظامی در حال حرکت (نفر بر ها)، تجاوز گروهی میکردند، و سپس پیکر بیجان آنها را به بیرون پرتاب میکردند تا نفربر پشتی، از روی آنها رد شود ؟ بمباران شیمیایی مناطق مسکونی و شیمیایی کردن مردم بیگناه به دست اعراب ؟
ببخشید، شما یا خودتان را به خواب زدید، یا اندیشه های اسلامی، خرد رو از شما گرفته.
بله در هر ملتی خوب و بد هست.
"انور سادات" به عنوان یک عرب، در تاریخ ایران جاودانه شد و درس مردانگی، و شرف را به ایرانیان و جهانیان داد.
اگر شما یک عرب را پیدا کردید که به جای خلیج، یا خلیج ع* ر* ب*، با وجدان بگه خلیج پارس، اونوقت ما هم نمیگیم سوسمار خور.
و سوسمار خواندن اعراب، شامل اعراب تازی میشود، تازی به مفهوم تازنده، یعنی اعرابی که به ایران حمله کردند. نه هر عربی.
اعراب به ایرانی ها میگویند عجم، که به معنی "گنگ" یا "کر و لال" است. چرا برای آنها کسی معلم اخلاق نمیشود ؟
در پایان تاکید میکنم، احساس ایران به اعراب ، یک واکنش دفاعی هست. که ۱۴۰۰ پیش با حمله اعراب به ایران آغاز شد، ، و با حمله عراق به ایران و حمایت فلسطین و تمام آن ۲۰ کشور عرب از عراق، به اوج رسید.
شما و آقای جهان بگلو، صدایتان از جای گرم در میاد، و اگر اندکی با تاریخ ایران ، اسلام و اعراب آشنایی داشتید، اینگونه هزیان نمیگفتید. این ژست های شبه روشنفکرانه، و جهان وطنی، شما را از آنور بام انداخته. اندیشه های غربی و اروپایی را با پسوند دینی و اسلامی به ایرانیان بلغور میکنید، ولی هنگامی که موضوع تاریخ ایران به میان میاد، خودتون را به خواب میزنید ، چرا ؟
آنکس که تاریخ نمیداند "نادان" است. آنکه تاریخ میداند ولی آنرا پنهان میکند، "تبهکار" است.
"ارتش سبز" گفت...
امیدوارم این پاسخ من را بخوانید.
من همه این مواردی که شما از بدی اعراب گفتید را که میدونم هیچ، چیزهای دیگری میدانم که اگر به شما بگویم تا ابد دشمن اعراب می مانید.
ولی حرف حساب من این است که برای زندگی در یک دنیای بدون جنگ و خونریزی آن هم در این خاورمیانه آشفته و کثیف باید یک مرام جدیدی را در مردم خودمان جایگزین کنیم.
تا کی ما باید در این دور باطل بد و بیراه گفتن اعراب به ایرانیان و بد و بیراه گفتن ایرانیان به اعراب بچرخیم؟
از این توهین ها چه چیزی عاید ما می شود؟
یک جا باید جلوی این اتفاق شوم تاریخی که حالا به هر دلیلی قبلا افتاده را گرفت.
مساله این است دوست من.
من نمیخواهم حقیقت های تاریخی را پنهان کنم و تبهکار باشم.
بلکه می خواهم اکنون که آستانه تغییر در ایران فرا رسیده است، ما مردم هم آدم های جدیدی بشیم و فکر و ذهن همه ایرانیان را از بد و بیراه گفتن به اقوام و ملت ها و مرگ بر این و آن گفتن به سمت یک زندگی سالم و بدور از درگیری جهت دهی کنیم.
مثل مردم نروژ
مثل مردم سوئیس
مثل مردم سوئد
مثل مردم فنلاند
من دوست دارم یک مردم و کشور به نام ایرانی و ایران مثل کشورهایی که در بالا نام بردم داشته باشیم.
در این راستا تلاش می کنم.
در ضمن همانطور که گفتم قبلا اعراب بالای 20 تا کشور هستن.
ما توی جنگ با عراقش 8 سال موندیم و این همه ویرانی به بار آوردیم.
حالا فکر کن همه اعراب که نه همین عربستان و کویت و امارات و قطر که مسخرشون میکنیم با اون دلارهای نفتیشون برای ما شاخ بشن،
میدونی اونوقت چیزی دیگه به نام ایران برای پُز دادن ما نمیمونه عزیز من؟
حالا فکر کن مصر و عراق و لیبی و لبنان هم به این صف اتحاد بر علیه ایران بپیوندند.
پس اگر قرار به ادامه نفت ریختن بر روی این آتش باشه در وهله اول خودمون و کاشانمون میسوزیم.
چرا باید چنین بشه؟
چون می خواهیم برتری تاریخی خودمون را به رخشون بکشیم؟!
اصلا به چه دردی میخوره این کار؟
چی عایدمون میکنه؟
بعد از اونطرف سالی 2 میلیون نفر میفرستیم برن عربستان حج و سالی 5 میلیون نفر هم میفرستیم برن دوبی برای تفریح؟
چقدر جالبه!
اینطور نیست؟
باز هم میگم راه عزت ایرانیان از طریق مرگ بر این و آن گفتم، جک ساختن برای اقوام، و توهین و تمسخر اعراب نمی گذرد!
خود دانید.
امیدوارم باز از نظر شما در اینباره بهره مند شوم.
ارسال یک نظر