۱۳۸۹ تیر ۳, پنجشنبه

چرا از موسوی دفاع می کنم؟

چرا از موسوی دفاع می کنم؟
سید ابراهیم نبوی
در نوشته قبل، به این موضوع پرداختم که چرا برخی از نویسندگان و اهل سیاست در حالی که میرحسین موسوی نوک پیکان جنبش سبز علیه استبداد است، ضمن اینکه سعی می کنند خود را مخالف استبداد نشان بدهند، بیش از آنکه با حکومت و احمدی نژاد و خامنه ای بجنگند، با موسوی می جنگند. در این نوشته از موضوع ایجاب نگاه کرده ام و به این پرداختم که چرا از میرحسین موسوی حمایت می کنم و چه دلایلی برای این حمایت دارم.
من از روزی که موسوی اعلام کرد که نامزد انتخابات است، از او حمایت کرده ام و تا کنون نیز همواره پشتیبان او بوده ام، او یک بار به مصلحتی مرا نواخت و من نیز مانند میرزا رضای کرمانی خندیدم که "حکما ریش ما خنده دار است." حالا هر آنچه حدس می زدم به همانجا رسیده که گمان می کردم. اگر بهتر نشده، بدتر نیست. و من هنوز با تمام وجود از موسوی دفاع می کنم و دلایلی برای آن دارم.

اول، میرحسین موسوی نخست وزیر آیت الله خمینی بود، نه نخست وزیر خامنه ای. خامنه ای در آن دوران در اندازه ای نبود که موسوی او را به عنوان رئیس جمهور خودش بپذیرد. هر چه عیب در دولت او بود، عیب خامنه ای بود و هر چه حسن بود، حسن موسوی، اگر در سیاست خارجی، سیاست داخلی و وزارت کشور نقشی از خامنه ای بود، و اگر برخی وزرای راستگرای موتلفه در کابینه اش بودند، بخاطر خامنه ای بود و اگر فرهنگ و اقتصاد و جنگ را در حد مقدورات زمان و جنگ اداره می کرد، بخاطر توانایی خودش بود. وقتی هم که خامنه ای رهبر کشور شد، موسوی قدرت را بوسید و بکلی گذاشت کنار و رفت و کمتر کسی چنین کرده است با سیاست در ایران، مگر به جبر زمان یا جباریت جباران. موسوی رفت به خانه و در تمام این سالها همیشه مرد روز مبادا بود.
در همه این سالها هر وقت می خواست بیاید، می دانست که اگر بیاید با کینه شتری آقا که بارها بخاطر برخورد مقتدرانه و درست او تحقیر شده بود، مواجه خواهد شد، نیامد و نیامد و نیامد، تا اینکه وقتی آمد، دیگر آمد. آمدنش کاملا طبیعی بود و منطقی. من روزهای اول نمی پسندیدم وقتی او دائم از عصر آیت الله خمینی دفاع می کرد، اگرچه آن را می فهمیدم و حتی می دانستم کجایش قابل دفاع بود و کجایش نبود. اما به هر حال کسی که ایران خاتمی را گذرانده باشد، نمی تواند به روزهای تلخ سال 63 و 64 برگردد. وقتی دولت احمدی نژاد با تقلب موسوی را کنار گذاشت، او به سراغ خامنه ای رفته بود و وقتی از خانه اش بیرون آمد، همان روزی بود که از بیت آقا بیرون آمد و رفت میان سه میلیون مردم تهران. انتخابش را کرد. نه زیر پتو رفت، نه چهره نهان کرد، نه سوار هواپیما به رم یا پاریس رفت. نه، فرار نکرد و تهدید آقا به او اثر نکرد. ماند وسط آتش و سووشونی شد که از آتش باید می گذشت.
از آتش گذشت و زبانش را که بیست سال روزه سکوت گرفته بود، روز به روز بازتر و بازتر شد. گفته بود "نمی خواستم بیایم، ولی حالا که آمدم نمی روم و حق این ملت را می گیرم، مرا نترسانید که بیست سال است اضافی عمر کرده ام." موسوی ماند و روز به روز بهتر و بهتر شد، ماند و دریافت که باید به زبان جوانان نزدیک تر شود، باید به حقوق بشر بهای بیشتری بدهد، باید به تمام ایران توجه کند، باید به همه غیرخودی ها و نخودی ها هم توجه کند و همین شد که نرفت جلوی جمعیت که بشود رهبر، اگرچه وقت خطر در میان مردم بود. بارها به مرگ و اعدام تهدیدش کردند و کسانش را کشتند و نه تنها عقب ننشست، بلکه روز به روز بیشتر صیقل خورد و ناب تر شد.

دوم، می گویند برای کسی بمیر که برایت تب کند. موسوی برای مردمی که از او حمایت کردند به میدان آمد. می دانم که اگر هر کسی دیگر جای او بود، بارها تاکنون خون ندا و سهراب را معامله کرده بود و می رفت سر جایش می نشست. اما او ایستاد، با همان تصویر باشکوهی که میان دریای انسانها چون پرنده ای بال گشوده بود، ایستاد. رمز پایداری او در سلامت بی نظیر اوست، هرگز دستش به فساد قدرت و ثروت آلوده نشده، هیچ نقطه ضعف اخلاقی و انسانی ویژه ای ندارد، هرگز به مردم دروغ نگفته است و همه حقیقت را با مردم در میان گذاشته. خاتمی برای من یک جلوه زیبا از انسان است، اما موسوی پایدار است و استقامت می کند. شاید رمز استقامت او را فقط کسانی می دانند که خامنه ای را می شناسند، موجودی بدکینه و مکار که استعداد استبداد را دارد، اما موسوی چنین نبود و نیست. به همین دلیل است که می توان جنبش آزادی را با او پیش برد.

سوم، موسوی " تندیس" جنبش سبز است. بدون او این جنبش بی معناست. از یاد نبریم که وقتی جنبش آغاز شد، اصولا مردم برای این به میدان آمدند که او را به جای آن مظهر "دروغ و بی لیاقتی و فریب" یعنی احمدی نژاد رئیس جمهور کنند و همه چیز نشان می دهد که دولت موسوی را دزدیدند. ما گفته ایم و می گوئیم که "میرحسین موسوی رئیس جمهور ماست" نه به این خاطر که دوستش داریم، بلکه به این خاطر که او در انتخابات برنده شد. هنوز دولت نتوانسته جز داغ و درفش دلیل دیگری برای رد تقلب بیاورد. آن هم مزید بر علت است. اگر ما می گوئیم "رای ما را پس بدهید" رای ما موسوی است. اوست که پرچم ماست. دست سبز اوست که ملتی چنین بالیده است. ما او را نه در ماه دیدیم و نه از چاه یافتیم، ما به او رای دادیم. روز چهارشنبه 20 خرداد، در 300 نقطه کشور، جمعیتی عظیم جشن پایان دولت نکبت و دروغ را گرفت.
باور نمی کنیم که بکشید و زندان کنید و تجاوز کنید و به زور بگوئید که دولت از آن ما نیست. موسوی رهبر حنبش سبز است، چون رئیس جمهور منتخب ماست. ما یک سال است ایستاده ایم و باز هم می ایستیم تا دولت مان را پس بگیریم. در این یک سال نیمی از نیروی حامی استبداد ریزش کرده و درست برعکس سبزها روز به روز معتقد تر و عمیق تر شده اند. جنبش برای حقوق انسانی در وهله اول جنبش برای حق انتخاب است. ما حق مان را می خواهیم و ما نام موسوی را روی بیش از بیست میلیون برگه نوشتیم و حالا رای مان را می خواهیم. این جنبش برای حقوق مدنی حق ماست. این شانس بزرگ ماست که جنبش سبز این فرصت تاریخی را دارد که بتواند با حقوق خود آشناتر شود و حق مردم را بیشتر و بیشتر به آنان بشناساند.

چهارم، موسوی را انتخاب کردیم، چون یکی از نیروهای حکومت بود و می داند و می دانست که چگونه باید این حکومت را اصلاح کرد. تجربه اصلاح از بیرون حکومت تا به امروز تجربه ناموفقی بوده است. هرگز انقلابها یا جنبشهای اجتماعی که در جریان یک حرکت جاری نباشد، موفق به اصلاح وضع نشده است. شاید به همین دلیل است که وقتی حکومت به سوی موسوی حمله کرد، ریزش نیروی شدید درون حکومت آغاز شد. نیمی از بهترین تکنوکراتهای کشور که ثروت سیاسی ایران هستند، می دانند که موسوی مرد میدان سیاست ایران است و اوست که می تواند وضع را تغییر دهد. تغییر از بیرون، چه در مورد انقلاب ها، چه در مورد حملات نظامی و جنگ ها عاقبتی جز فاجعه نداشته است، از انقلاب فرانسه و روسیه بگیر تا حمله نظامی به رومانی و مجارستان و عراق و افغانستان هیچ نتیجه مناسب و "هزینه- فایده" مطلوبی نداشته است. در حالی که تغییرات بعد از فروپاشی کمونیسم، تنها تجربیات موفق استقرار دموکراسی کارآمد است. و این مشکل ماست.

پنجم، از نظر من مشکل اصلی ما در ایران "کارآمدی" حکومت است. اگر با احمدی نژاد مخالفم بخاطر قد کوتاه و چهره خبیث و ذات دروغگوی او نیست، و اگر از هاشمی بارها دفاع کرده ام، بخاطر علاقه من به هاشمی و خاندانش نیست، مساله ما کارآمد بودن حکومت است. حتی آزادی انتخاب را هم بخاطر انتخاب دولت کارآمد می خواهیم. موسوی جزو کارآمد ترین محورهای تکنوکراسی ایران است. او توانایی اداره کشور را دارد. وقتی کارآمدی وجود داشته باشد، در بسیاری موارد آدمها از آرمانهای خود نیز چشم می پوشند، چرا مردمی که عمیقا به لائیسیسم در ترکیه اعتقاد دارند، دولتی از مذهبی ها را قبول می کنند؟ چرا دولت مبارک با وجود استبداد سیاسی ماندگار شده است؟ چرا چین با وجود نقض دائمی حقوق بشر، با مشکل جدی مواجه نیست تا سقوط کند؟ همه به این خاطر است که حکومت چین و مصر و ترکیه کارآمدی نسبی دارند. این رمز مهم ماندگاری است.
اگر آزادی سیاسی می خواهیم بخاطر انتخاب دولتی کارآمد است. چرا بعد از تحمل اینهمه دیکتاتوری، هنوز هیچ کس نمی تواند رضاشاه را نفی کند، چون دولتش کارآمد بود. به نظر من شاید مشکل دموکراسی و حقوق بشر فقط مشکل بیست سی درصد مردم ایران است، بقیه مردم دوست دارند دولتی کارآمد و زندگی معتدلی داشته باشند. مشکل این است که احمدی نژاد کارآمدی ندارد. موسوی یکی از امکان های عالی برای بکارگیری تکنوکراسی کارآمد و با بازده مناسب در کشور ماست. و نکته اینکه دولت کارآمد، امکان توسعه دموکراسی را بیشتر می کند، رفاه بیشتر امکان توسعه دموکراسی را بیشتر می کند و کارآمدی بیشتر باعث می شود تا استبداد دلیل وجودی کمتری داشته باشد.

ششم، موسوی موجودی مدرن است. او نه امروز و بخاطر درک هوشمندانه اش از سیاست و رسانه، بلکه در همان دولت دهه شصت خود نیز مدرن بود. او در اکثر عرصه های اقتصاد و هنر و فرهنگ نگاه نو و مدرنی به جهان داشت و دارد. شیوه برخورد او با جنبش سبز ما را می تواند با نگاه مدرن او آشنا کند. طبیعت هنرمند او به عنوان یک مدرنیست، به او کمک فراوانی کرده است، اما اگر به نحوه برخورد او با جهان و زندگی و فرهنگ و رسانه نگاه کنیم این مدرنیت را بخوبی درک می کنیم. و اتفاقا می خواهم بگویم اکثر منتقدان موسوی کهنه گرا تر و عقب مانده تر از او هستند، هر چند که ممکن است جوانتر از او باشند و در غرب مدتی عمر خود را گذرانده باشند.

هفتم، شاید یکی از مهم ترین سووالاتی که به نظر من از موضع گمراه کننده مطرح می شود موضوع کشتار 67 است. برخی از منتقدان موسوی او را در کشتار 67 دخیل می دانند. این در حالی است که اصولا کشتار 67 توسط یک جناح خاص سیاسی صورت گرفت که نه از دوستان موسوی بلکه در همان حال و روز هم از دشمنان او بودند. نقشه کشتار 67 توسط لاجوردی و معاونت سیاسی دادستان وقت که دست موتلفه بود کشیده شد. فارغ از اینکه چه کسی مقصر بود، هر که مقصر بود، ربطی به موسوی نداشت. می دانم که موسوی حتی در جریان کشتار 67 نبود. چرا که از همان زمان هم قوه قضائیه و بخصوص دادگاه انقلاب هیچ ربطی به دولت نداشت. ممکن است گفته شود که این چه نخست وزیری است که خبر از یک کشتار بزرگ در کشورش ندارد؟ این سووال هم می تواند وارد باشد، مثل اینکه بگوئیم که خاتمی مسوول تعطیل نشریات است، چون در زمان او نشریاتی تعطیل شد، در حالی که می دانیم که خاتمی نه مسوول توقیف نشریات بود و نه موافق با آن. خاتمی بود که از جنبش مطبوعات حمایت کرد. موسوی نیز هیچ ربطی اصلا و ابدا، حتی در حد اطلاع از آن واقعه از کشتار 67 نداشت.

هشتم، موسوی یک شانس برای عبور از بحران ایران است. ایران گرفتار بحرانی غریب است که اگر نتوانیم بخوبی از آن عبور کنیم روزهای دشواری را به چشم خواهیم دید و موسوی برای ما یک شانس است. ما باید از این شانس به بهترین شکلی استفاده کنیم. این شانس از آنجا ناشی می شود که موسوی یک رهبر خلاق است که زمان را بخوبی می آموزد. شاید بزرگترین دلیل حمایت من از موسوی این است که او تواناترین رهبر اجرایی است که یک جنبش را می تواند اداره کند. نبوغ او در یافتن راههای ادامه حرکت، چرخش های بموقع او، نگهداشتن همه نیروها زیر چتر جنبش سبز و پیوند دادن جنبش سبز و زندگی امروز ایرانیان معجزه اوست. به این دقت کنیم که بخش اعظم درگیری های درونی جنبش سبز، میان نیروهای جنبش (کروبی، موسوی، خاتمی، مشارکت، مجاهدین انقلاب، ملی مذهبی ها و دیگران) هرگز از سوی موسوی تشدید نشده است که از سوی او کاهش هم یافته است. موسوی حتی بی آنکه بازی خود را آشکار کند، بشکلی رفتار کرده است که هیچ نیرویی اعم از چپ و لائیک و سکولار، مگر نیروهای بیمار یا وظیفه دار، بتوانند در محدوده جنبش سبز هویت شان را حفظ کنند و این یک استراتژی نه فقط برای امروز جنبش سبز است، بلکه برای آینده ایران است.

ما در فرصت موجود باید بتوانیم ایران را به گونه ای تعریف کنیم که این کشور برای همه ایرانیان قابل زندگی باشد. اگر کسی بیماری ضدیت با دین دارد و هفتاد درصد مردم را بیرون دایره ایران تعریف می کند، طبیعی است که باید انتظار داشته باشد که بخشی از آن هفتاد درصد او را به عنوان یک اقلیت سی درصدی نپذیرند، اگرچه همین هم ناشی از بیماری استبدادی ماست. نظریه موسوی مبنی بر "هر ایرانی سبز یک رسانه است" یک نظریه خلاق بود. نظریه او مبنی بر "هر ایرانی خود یک جنبش سبز است" نیز یک نظریه راهگشاست. بسیاری از دوستان مان نمی توانند کلمات موسوی را بخوبی بخوانند، او وقتی امسال را سال استقامت و پایداری اعلام کرد، می دانست که چه روزهای سختی را باید بگذرانیم. و اگر تاکید می کند که آگاهی دادن به مردم و ایجاد رسانه و بخصوص تلویزیون یک ضرورت حیاتی است، بطور روشنی ما را متوجه فضای آینده می کند.
اگر پنج میلیون ایرانی ساکن غرب، که بخش وسیعی از آنان حامی جنبش سبز هستند، نمی توانند ثروتی فراهم آورند تا رسانه ای بزرگ بسازند و زبان جنبش را گویا کنند، مقصر کسانی نیستند که یا در زندانند، یا تحت کنترل اند، یا با هزار مصیبت در داخل کشور حتی حق حرف زدن ندارند. مقصر مائیم که می توانیم زبان جنبش را گویا کنیم و در فضای راحت و بدون فشار فرنگ تولید خبر و فکر و آگاهی کنیم، ولی بیش از همه چیز در جنگ با یکدیگریم. کاش می توانستیم یاد بگیریم که کنار هم بودن چه قدرت عظیمی را به ما می دهد و این ویژگی تاریخی بدگمانی و تکروی و بی اعتمادی به هموطن مان را کنار بگذاریم و بدانیم که بی شمار و بسیاریم.

من، سید ابراهیم نبوی، بیست سال قبل، در نوشته ای رسمی در روزنامه اطلاعات، از هر آنچه در انقلاب کرده بودم، و از دست زدن به هر خشونتی و فکر کردن به هر خشونتی خود را نقد کردم و همچنان می کنم. اما ای کاش می فهمیدیم که وقتی کسی خود را نقد می کند، یا عیبی از خود را اصلاح می کند، معنای آن این نیست که دیگرانی که هرگز به نقد خویش نپرداخته اند، حق دارند. حقیقت آینه ای است شکسته که هر کسی از ما گوشه ای از آن را دارد. هیچ کس تمامی حقیقت را نمی داند و به همین دلیل است که به همدیگر نیازمندیم.

میرحسین موسوی، همان مصدقی است که مردم تنهایش گذاشتند، نه کودتاچیان آمریکایی، میرحسین موسوی همان امیرکبیری است که مردم به قربانگاه فین اش فرستادند تا فَصاد (رگزن) نیشتر (تیغ) را بیشتر بزند. میرحسین موسوی همان رهبری است که بی ادعای رهبری آمده است تا رفیق مردم ما باشد. نه او را در ماه ببینیم، نه خلاقیت بی نظیر او را در اداره مردمی که بیش از هرچیز نیازمند اعتماد به یکدیگرند، انکار کنیم.

یک بار رفیقی که این روزها خمپاره به جنبش سبز بسته است، در مقابل انتقادی که من از خاتمی در روزنامه جامعه نوشته بودم، به من تلفن زد و گفت: "تو حق نداری به خاتمی چنین بی محابا انتقاد کنی." به او گفتم: "خاتمی را انتخاب کردم که بتوانم به او انتقاد کنم، تا هم من اصلاح بشوم هم او" موسوی را هم برای همین می خواهیم. نقد موسوی حق طبیعی همه مردمان است، اما و هزار اما، که دروغ و فریب و بازی را در این میان به معنای نقد نگیریم. او می داند که موسوی تغییر کرده است، و تغییر می کند، اما چنانش نشان می دهد که گویی تا صد سال دیگر نیز همین خواهد کرد که امروز، او را که بیش از همه ما در میدان عمل بوده است، بی عمل می خواند، و این فقط دروغی زشت است. دروغی که زمان پاسخش خواهد داد.

از موسوی حمایت می کنم، چون ایران را و پرچم ایران را و آینده ایران را دوست می دارم و می خواهم چیزی تغییر کند که هزار سال است مثل بختک بر جامعه ما افتاده است. جنبش سبز، بزرگتر از موسوی و همه ماست، ما ایران را سبز خواهیم ساخت. مجبوریم، می توانیم، و بسیاریم.
ابراهیم نبوی
دوم تیرماه 1389

۱ نظر:

omid گفت...

لیاخوف ایرانی
آقای ... یادتان می آید حدوداً یک سال پیش
مردی روبه روی شما نشسته بود و می گفت شما دیکتاتور نیستید ولی راهی که می روید به دیکتاتوری ختم می شود
مرحبا به آن بصیرت
........................
سیمایی در سیمای دروغ
دیشب از خود پرسیدم چرا استاد ندا در موقع مصاحبه به دوربین نگاه نمی کرد؟
یا از مادر ندا خجالت می کشید یا از میلیونها چشمی که او را می نگریستند و به حالش تاسف می خوردند؟
ولی فکر کنم او نمی خواست در لنز دوربین وجدان به بند کشیده خود را ببیند و هر دم از درونش فریادی بر می خیزد که ای کاش
من به جای ندا کشته می شدم