۱۳۸۹ خرداد ۱۹, چهارشنبه

مقامی که با کشتن تمام مخالفینش معظم شد!

اگر بتوان آیت الله خمینی را معمار جمهوری اسلامی نامید، خامنه ای را می توان قطعاً بعنوان تخریبگر این نظام دانست. بررسی حیات سیاسی خامنه ای، برآیندی جز آنچه در روز جمعه 14 خرداد 1389 در مقبره آیت الله خمینی رخ داد نخواهد داشت. خامنه ای در پی حذف شدن شخصیتهای درجه اول انقلاب بوسیله ترور و انفجار، از رده شخصیتهای درجه چندم خود را بسرعت بالا کشید و در نهایت پس از انفجار نخست وزیری و ترور رجایی، ناگهان این شانس را یافت که بر کرسی ریاست جمهوری تکیه زند. لگدپراکنی های خامنه ای از همان زمان شروع شد و تا کنون نیز با شدت ادامه یافته است.
در شرایطی که کشور درگیر جنگ بود و اوضاع نابسامان اقتصادی و تهدیدات گوناگون، کشور را در معرض تهدید قرار داده بود، خامنه ای بدون توجه به حضور تانکهای صدام در خاک ایران، و بدون ارزش قائل شدن برای جوانانی که روزانه در جبهه ها در راه دفاع از میهن به شهادت می رسیدند، فقط بخاطر کسب قدرت بیشتر، دست به دو حرکت موذیانه و خطرناک زد. وی از یک طرف تمام انرژی خود را برای تضعیف و سرنگونی نخست وزیر وقت میرحسین موسوی گذاشت، که حاصل آن ایجاد تفرقه در ارکان دولتی بود که دشمن مسلح و متجاوز در آستانه شهرهایش ایستاده بود.
خامنه ای که امروز اینگونه سنگ ولایت فقیه را بر سینه زده و از همه توقع تبعیت محض را دارد، و حتی به شخصیت های طراز اول حکومت که رفتار او را دربست قبول ندارند، انگ «خواص بی بصیرت» می زند، خودش در زمان ریاست جمهوری، با تمام وجود در برابر ولایت آیت الله خمینی ایستاد و علیرغم فرمان صریح ولایت فقیه آن زمان برای حمایت همه جانبه از دولتی که جنگ را اداره می کرد، نهایت کارشکنی و تضعیف دولت را انجام داد تا جایی که میرحسین موسوی ناچار شد از مقام خود استعفاء بدهد، استعفایی که البته توسط آیت الله خمینی پذیرفته نشد. خامنه ای با سرگرم کردن مسئولین کشور به اختلافات داخلی و ایجاد تفرقه در بین آنها، بهترین فرصت را، خواسته یا ناخواسته، برای متجاوزین بعثی خرید که حاصلی جز افزونتر شدن آمار قربانیان جنگ نداشت.
ضربه اصلی خامنه ای بر توان دفاعی کشور اما در جای دیگری زده شد. وی که حمایت بی دریغ فرماندهان وقت سپاه از نخست وزیری میرحسین موسوی را تنها عامل دفاع سرسختانه آیت الله خمینی از نخست وزیر می دانست، در صدد برآمد تا انتقام خود را بنحو دیگری بگیرد. فرماندهان سپاه که درگیر دفاع از کشور بودند، نه بخاطر شخص میرحسین موسوی، بلکه بدلیل اینکه هر گونه تنش در حکومت را سبب تضعیف رزمندگان در جبهه ها و تضعیف جریان جنگ می دانستند، از میرحسین دفاع می کردند و از حکومت توقع داشتند که بجای پرداختن به جنگ قدرت داخلی و مشغول شدن به خود، توجه اشان را به جنگ ویرانگر و دشمن متجاوز معطوف نمایند.
خامنه ای مقر ریاست جمهوری را به «ستاد اخلال در جنگ» تبدیل نمود، با این هدف که از طریق مختل نمودن جریان جنگ، تقصیر را متوجه فرماندهان سپاه نموده و سبب برکناری آنان شود و به خیال خود، حامیان میرحسین را حذف نماید. شاید اگر روزی در دادگاه عدل، پرونده خامنه ای مورد بررسی قرار گیرد، این فصل از آن که می توان آنرا فصل « اخلال در جنگ» نامید، سیاه ترین و جنایت بار ترین فصل کارنامه وی باشد، چرا که سبب شهادت هزاران نفر از جوانان مدافع میهن در جبهه های جنگ گردید.
«ستاد اخلال در جنگ» با سوء استفاده خامنه ای از برخی فرماندهان پاک نیت و ساده دل سپاه شکل گرفته و جلسات مخفیانه در ساختمان ریاست جمهوری برگزار می گردید. حاصل این فتنه، حمله به فرمانده کل سپاه در پادگان ولیعصر تهران و برهم زدن سخنرانی وی، اعتصاب گروهی از رزمندگان و ترک جبهه ها توسط آنان، راهپیمایی پرسنل سپاه در خیابانهای تهران به سمت جماران و نهایتاً هرج و مرج کامل در جبهه ها و توقف کامل توان دفاعی شد، ضربه ای که هرگز امکان ترمیم نیافت. خامنه ای به فرماندهان معترض سپاه که بنا به رهنمودهای ایشان، اعتصاب کرده و دست به راهپیمائی زده و جبهه ها را به تعطیلی کشانده بودند، وعده داده بود که با عزل فرمانده سپاه، آنها را به مقامات فرماندهی رسانیده و اداره جنگ را به آنها خواهد سپرد. اوج این حیله کثیف و ضد جنگ، طوماری بود که فرماندهان ناراضی، خطاب به آیت الله خمینی نوشته و صراحتاً وی را به تعویض فرمانده سپاه امر کرده و حتی نفر جایگزین را نیز تعیین کرده بودند.
گرچه آیت الله خمینی در مقابل این فشارها کوتاه نیامده و تعویض فرمانده سپاه را قاطعانه رد کرد، ولی این فتنه سبب تفرقه و تضعیف روحیه شدیدی در جبهه ها شده و تا سالها بعد اثرات آن ادامه یافت و علت اصلی عملیاتهای ناکام و شهدای فراوان گردید.
خامنه ای که در پیام 16 دی 1366 آیت الله خمینی بشدت مورد حمله قرار گرفته و به نفهمیدن «ولایت الهی» و عدم درک فقه اسلامی متهم شده بود، در پی فوت آیت الله خمینی باز هم بطور ناگهانی و غیر منتظره، به سریر قدرت کشانیده شده و بر مقام رهبری نشانده شد.
در سال 1373 سید احمد خمینی که بارها در خفا به نحوه مدیریت خامنه ای اعتراض کرده بود، نارضایتی خود را علنی نموده و در مصاحبه ای خطاب به وی گفت: «چرا ضعف مدیریت خود را به گردن امریکا می اندازید؟ نمی توانید کشور را اداره کنید و این همه مشکلات را به بارآورده اید و همه را به گردن توطئه خارجی می اندازید.» که البته نتیجه این اعتراض علنی سید احمد خمینی، صدور حکم مرگ وی بود. به خانواده سید احمد اجازه کالبدشکافی و کشف علت مرگ را نداده و حتی پزشگ معالج وی نیز پس از مدتی در منزل مسکونی خود به قتل رسید تا اسرار این ترور سیاسی افشاء نشود. بعدها در جریانات قتلهای زنجیره ای، سعید امامی به ترور سید احمد توسط وزارت اطلاعات اعتراف نمود که بلافاصله در زندان مورد خودکشی واقع شد.
سید حسن خمینی، نوه آیت الله خمینی، آخرین خاری است که در چشم خامنه ای گیر کرده و چند سالی است که به فرمان وی، حکومت به اشکال مختلف مشغول تخریب شخصیت «خمینی جوان» است. در یک سال گذشته و با شکل گیری جنبش سبز و عدم حمایت خانواده آیت الله خمینی از رفتارهای وحشیانه حکومت و ملاقات های مکرر آنها با خانواده زندانیان سیاسی که به دستور خامنه ای به حبس برده شده اند، سبب گردید تا در شب تاسوعا حمله سازمان یافته ای به حسینیه جماران صورت گیرد تا به سیدحسن خمینی و سایرین تفهیم شود که حکومت، مرز و حریمی برای ایشان قائل نیست.
در مراسم سالگرد آیت الله خمینی نیز قابل پیش بینی بود که این کینه دیرینه خامنه ای به نوعی بروز و ظهور پیدا کند. کف و سوت زدنهای ممتد، آنهم در مراسم «ارتحال»، و شعار بسیار زننده و هتاکانه «نواده روح الله، سیدحسن نصرالله»، به همراه شعار «مرگ بر منافق»، مجموعاً سبب شد تا لبخندی بر لبان خامنه ای بنشیند و سیدحسن سر در گریبان فرو برد.
در انتها نیز دیکتاتور پشت تریبون رفت تا در خطابه ای سراسر مغلوط، در عین حال که خود را امام علی دانسته و میرحسین موسوی و کروبی را طلحه و زبیر، به اینکه برخی تلاش دارند تا «چهره ای نرم و مهربان» از آیت الله خمینی ارائه دهند اعتراض نماید. وی همچنین در مقام فردی که دستور ترور فرزند خمینی و تخریب شخصیت نوه او را صادر کرده، خود را پیرو راستین و یگانه آیت الله خمینی نامید.

منبع: سهرابستان، با تغییر در عنوان

هیچ نظری موجود نیست: