من که مي ميرم چرا با عشق و با ايمان نميرم
تا براي سرزمينم، ميهنم ايران نميرم
ايران
ساليان درازيست که مردمانت براي آزادي تو از جان خويش مايه مي گذارند؛
تو به ما گفتي حمله اسکندر، حمله اعراب، حمله مغولها، حمله بعثيهاي صدام را
يادت باشه به آيندگان هم بگي جنايات دينداران ولايت فقيه را...
اي ايران غمت نرساد...جاويدان شکوه تو باد
تو به ما گفتي حمله اسکندر، حمله اعراب، حمله مغولها، حمله بعثيهاي صدام را
يادت باشه به آيندگان هم بگي جنايات دينداران ولايت فقيه را...
اي ايران غمت نرساد...جاويدان شکوه تو باد
- تصاوير برخي از شهداي جوان جنبش سبز آزادي خواهي ايران که توسط کثيف ترين انسان هاي روي زمين به جرم الله و اکبر گفتن کشته شدند.
شهيد ندا آقاسلطان (متولد بهمن ۱۳۶۱ در تهران) در جریان اعتراضات مردمی به نتایج انتخابات ۲۲ خرداد ۱۳۸۸ در روز شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸ (۲۰ ژوئن ۲۰۰۹) در محلهٔ امیر آباد تهران (خیابان کارگر شمالی، تقاطع خیابان شهید صالحی و کوچهٔ خسروی) به ضرب گلوله مستقيم به سينه اش کشته شد. آرش حجازی پزشک و نویسندهای که شاهد ماجرا بوده و تلاش ناموفقی برای جلوگیری از خون ریزی و مرگ او انجام داده بود، عامل قتل ندا سلطان را یکی از موتورسواران شبه نظامی بسیج میداند که برای مدت کوتاهی توسط مردم معترض دستگیر شدهاست. انتشار فیلم کوتاهی از لحظات جان سپردن وی که با تلفن همراه گرفته شد، بازتابهای فراوانی در رسانههای جهان بهدنبال داشت. این واقعه در پی آنچه عفو بین الملل «چراغ سبز علی خامنهای در نماز جمعه ۲۹ خرداد ۱۳۸۸ به نیروهای سپاهی، بسیجی و انتظامی برای سرکوب معترضین» میخواند، اتفاق افتاد.
«ندا» در خارج از ایران و در ایران، بعنوان سمبل ندای اعتراض ایرانیان و ندای آزادی خواهی ایرانیان و سمبل صدای اعتراض دموکراسی خواهان در این اعتراضات شناخته میشود. نیروهای امنیتی حکومت ایران، با تحت فشار گذاشتن خانواده ندا، از آنان خواست تا به محل دیگری منتقل شوند.
به گفته آرش حجازي، هنگام مشاهده یکی از اعتراضات، ناگهان پلیس ضد شورش اقدام به پرتاب گاز اشک آور به سمت معترضین میکنند و موتورسواران نیز به سمت معترضان یورش میبرند که باعث میشود جمعیت (که ندا هم در میان آنها بود) در طول خیابان خسروی شروع به دویدن کنند. جمعیت در تقاطع خیابان خسروی و خیابان صالحی تدریجاً در حال متفرق شدن بود هرچند چند نفری ایستاده بودند تا ببینند چه باید بکنند. حجازی ادامه میدهد که «ناگهان صدای شلیکی شنیدیم. از دوستم که کنارم ایستاده بود پرسیدم که چی بود؟ گلوله بود؟ او گفت که میگویند گلولههای پلاستیکی میزنند. در همان لحظه من برگشتم و دیدم که خون از سینه ندا که در چند متری من ایستاده بود فواره میزند». ندا سلطان که برای لحظهای با ناباوری خونریزی خود را مشاهده میکند، تعادل خود را از دست داده و بر زمین میافتد. تلاش حجازی برای جلوگیری از خونریزی مجروح در ناحیه اصابت گلوله که به گواه او از روبرو شلیک شده و کمی پایینتر از ناحیه گردن بوده، نتیجه نداده و ندا آقاسلطان در کمتر از یک دقیقه جان میسپارد. او ابتدا گمان کرده که تیر اندازی از روی یک پشت بام انجام شدهاست. اما کمی بعد تظاهرات کنندگان را دیدهاست که مرد مسلح موتور سواری را به عنوان ضارب گرفتهاند. حجازی میگوید که مردم برای مدت کوتاهی شخص موتور سوار را دستگیر و خلع سلاح کرده و کارت شناسایی اش را که نشان میداد عضو بسیج است، از او اخذ میکنند و چند تن از آنان، اقدام به گرفتن عکس از او مینمایند. ضارب که به نظر میرسیده شلیک کردن به ندا را انکار نمیکند، در میان جمعیت خشمگین فریاد میزند که «من نمیخواستم او را بکشم». معترضان نمیدانستند با او چه کنند، چراکه تحویل او به پلیس را بی فایده دانسته و بعلاوه بیم داشتند که خود بازداشت شوند، بنابراین پس از گرفتن عکس و کارت بسیج ضارب، او را رها میکنند.
شهيد "سهراب اعرابي"
شهيد سهراب اَعرابی، جوان ۱۹ سالهای که در جریان اعتراضات به نتایج انتخابات ۱۳۸۸ در تاریخ نامعلومی کشته شد. سهراب اعرابی، نوزده ساله، که در فعالیتهای انتخاباتی دورهٔ دهم انتخابات ریاست جمهوری فعال بود، در تظاهرات اعتراضی ۲۵ خرداد نیز شرکت کرد. او که سال آخر دبیرستان را میگذراند، خانوادهاش از تاریخ ۲۵ خرداد از او بیاطلاع بودند. به نوشتهٔ خبرنامهٔ گویا «سهراب اعرابی در جریان اعتراضات به نتیجه انتخابات و در حوالی میدان آزادی ظاهرا بر اثر تیراندازی نیروهای بسیج کشته شد.»
پروین فهیمی، مادر سهراب که خود از فعالان صلح و عضو گروه مادران صلح است گفت سهراب در راهپیمایی دوشنبه ۲۵ خرداد از وی جدا شد و شب به خانه بازنگشت. خانواده در بیمارستانها، کلانتریها، زندان اوین و دادگاه انقلاب جستجو کردند اما نام سهراب در هیچ فهرستی، نه در فهرست اسامی اعلام شده در زندان اوین و نه در فهرست نصب شده بر دیوار دادگاه انقلاب نبود. پروین فهیمی هر روز صبح برای یافتن نشانهای از پسرش به دادگاه انقلاب میرفت و هر بعد از ظهر عکس سهراب را جلوی در زندان اوین برده و عکس را به هر آزاد شدهای نشان میداد و میپرسید آیا او را دیدهاند یا خیر. چند نفر حتم داشتند که او را دیدهاند.
با این حال خانواده سهراب به زندان قزل حصار، شورآباد و آگاهی شاپور هم سر میزدند. در آگاهی به آنها گفته شد مسئولان ماموریتند و تا اول هفته بعد نیستند. بنابراین آنها ابتدای هفته به آگاهی مرکز تشخیص هویت رفتند و در آنجا عکسهایی از آلبوم عکسهای ۱۵ تا ۲۰ سالهها و ۲۰ تا ۲۵ سالهها را نشانشان دادند و چون سهراب بین آنها نبود نتیجه گرفته میشود سهراب در زندان اوین است. روز چهارشنبه قبل از کنکور اعلام میشود هر کسی زندانی کنکوری دارد مدارک زندانی را بیاورد تا با کفالت آزاد شود. خانواده سهراب کفالت ۱۰ میلیون تومانی برای او سپردند اما در زندان مدارک سهراب را از آنجا که در لیست زندان اوین نبود قبول نکردند. روز بعد خانوادههای مشابه را زیر پل اوین جمع کردند و به آنها اعلام کردند فرزندان آنها در بندهای مخصوص هستند و باید تکلیف آنها را از دادگاه انقلاب جویا شوند. در دادگاه انقلاب به خانوادههای این ۳۹ نفر گفتند بروید کارهای مربوط به کفالت را انجام دهید، فاکس زدهایم و امروز آزاد میشوند. اما باز هم تا جمعه به خانواده سهراب خبری داده نشد.
روز جمعه دادگاه انقلاب باز بود. مادر سهراب به دادگاه انقلاب رفت ولی پاسخش نشنید. آنقدر اصرار کرد تا یکی از کارمندان دفتر قاضی مربوطه گفت خیالت راحت باشد بچهات سالم است. یکی دیگر از افراد حاضر در دادگاه نیز مشخصات سهراب را گرفت و بعد از چند دقیقه برگشت و گفت «بچه شما امروز بازجویی دارد به کنکور نمیرسد. خیالتان راحت بروید خانه.» اما باز هم اطلاعی از سرنوشت سهراب بدست وی نرسید. او روزهای بعد نیز به دفتر شعبه مربوطه در دادگاه انقلاب و دفتر قاضی و پلیس امنیت مراجعه کرد و نام سهراب را ثبت کرد اما به قول وی «هیچکس به او نمیگوید که اگر اسم سهراب در لیست اوین نیست پس زندانی نیست».
پروین فهیمی روزهای بعد نیز به مراجع دیگر مانند دفتر دادستانی رفت. مسئول دفتر مشخصات سهراب را از مادرش گرفته و پس از چند ساعت به وی اعلام کرد حال بچهاش خوب است، در اوین است و به خانه تلفن خواهد کرد. روزهای بعد نیز پروین به مراجع مختلف مراجعه کرد اما نشانی از فرزندش نیافت. شنبه ۲۰ تیر مجددا او را به اداره تشخیص هویت ارجاع میدهند تا آلبومهای کشتهشدگان را نگاه کند. این بار عکس سهراب را در آلبومهایی قطورتر، بین ۲۵ تا ۳۰ سالهها میبینند و مشخص میشود او مُرده است.
شهيد "ترانه موسوي"
شهيد ترانه موسوی دختر جواني بود که در تجمع ۷ تیر ۱۳۸۸ در اطراف مسجد قبا که در اعتراض به نتایج انتخابات ریاست جمهوری دهم برگزار شد، در خیابان شریعتی توسط نیروهای لباس شخصی دستگیر شده و پس از تجاوز جنسی به قتل رسید. در این خبر جنجالی که به برخی از رسانههای غربی نیز راه یافت اطلاعاتی همراه با یک عکس از این دختر جوان منتشر گردید و اعلام شد که خانواده این دختر جوان پس از تماسی تلفنی از یک بیمارستان مبنی بر بستری شدن او به علت جراحت در دستگاه تناسلی به بیمارستان مراجعه میکنند ولی دخترشان را در آنجا نیافته و مدتی بعد جسد سوزانده شده او را در منطقهای دیگر مییابند.
سیمای جمهوری اسلامی نیز ضمن شایعه دانستن خبر تجاوز و قتل او، وی را زنی چهل ساله، زنده و ساکن کانادا دانست و در این خصوص با اشخاصی که آنها را خانواده ترانه موسوی معرفی کرد، مصاحبه نمود. پس از پخش این گزارش انتقاداتی در مورد صحت آن بیان گردید و ادعای صدا و سیما در خصوص تحقیق و هماهنگی با ثبت احوال و نیروی انتظامی و وجود تنها سه شخص به نام «ترانه موسوی» با پیدا شدن افراد دیگری با همین نام به چالش طلبیده شد. در مقابل مرتضی الویری عضو «کمیته پیگیری بازداشت شدگان حوادث پس از انتخابات» ترانه موسوی را یکی از کشته شدگان اعلام کرده و روایت صدا و سیما و سایر رسانهها در مورد زنده بودن او را بیاساس میداند. در نامه جنجال برانگیز مهدی کروبی به هاشمی رفسنجانی در خصوص شنیدههای حاکی از شکنجه معترضان بازداشت شده نیز، به مواردی از آزار جنسی، که مشابه مورد ترانه موسوی میباشد، بدون بردن نام خاصی اشاره شدهاست. کروبی همچنین پرده از «سناریوی» گزارش تلویزیونی برداشت و خانوادهای را که در آن گزارش به زنده بودن دخترشان اقرار کردند را خانواده ترانه موسوی، صاحب عکس منتشر شده، ندانست.
پدر ترانه موسوی نیز که بیماری قلبی دارد در پی بیاطلاعی از ترانه که تنها فرزندش بودهاست در خانه بستری شدهاست. یکی از دوستان ترانه از یافت جسد سوختهٔ ترانه موسوی در اطراف قزوین خبر داده و عنوان شد که به نظر میآید خانواده او از سوی مقامات امنیتی تحت فشار شدید و تهدید هستند. آنها از ارائه توضیح بیشتر به دوستان ترانه خودداری کرده و حتی زمان و مکان تشییع جنازه ترانه را مشخص نکردهاند.
شهيد "اشکان سهرابي"
شهيد اشکان سهرابي دانشجوی 20 ساله رشته آی تی دانشگاه آزاد قزوین بود که روز 30 خردادماه در جریان حوادث پس از انتخابات در محله هاشمی تهران به ضرب شليک 3 گلوله به سينه اش کشته شد. مادر اشکان با ابراز ناراحتی بسیار از مرگ فرزندش می گفت: او روز 31 خردادماه امتحان داشت و آن روز در خانه مشغول درس خواندن بود. حدود ساعت 8 شب گفت که برای گرفتن جزوه ای به منزل دوستش که فاصله ای 5 دقیقه ای تا منزل ما دارد، می رود و سریع بازمی گردد. اما 10 دقیقه بعد دوست اشکان سراسیمه خبر داد که او را به بیمارستان بردند. اشکان در خیابان بوستان سعدی که همیشه خیابان خلوتی است و آن روز هم تظاهرات و تجمعی در آن نبوده با شلیک گلوله ای از نقطه ای نامعلوم مضروب و دقایقی بعد از اینکه با یک موتوری او را به بیمارستان لولاگر می رسانند در اثر شدت خونریزی جان می سپارد. مادر اشکان و پدر او که به عنوان بسیجی سابقه حضور در جبهه های دفاع مقدس را دارد و برادرش نیز ایثارگر و پدر شهید است، از حوادث پس از فقدان پسرشان نیز بسیار آزرده اند؛ از اینکه با دوربین تلویزیون برای مصاحبه به منزلشان آمدند تا ماجرا را جور دیگری جلوه دهند و البته آنها حاضر به چنین کاری نشدند؛ از اینکه بستگان و فامیل در مراسم چهلم اشکان و بر سر مزار وی مورد ضرب و شتم قرار گرفتند و حتی مادر بزرگ اشکان در امان نماند؛ از اینکه مزار دلبندشان را به آتش کشیده بودند و ... مادراشکان از خصوصیات او که می گفت اشک امانش نمی داد: پسرم مونس و همدم بود؛ روحیه ای آرام و اخلاقی ملایم داشت و سرش به کار خودش ...
شهيد "امير جوادي لنگرودي"
یکی از دوستان شهید جوادی لنگرودی اطلاعات جزئیات تازهای را دربارهی نحوهی شهادت وی برای «موج سبز آزادی» ارسال کرده است که در ادامه میخوانید.
شهيد امیر جوادی لنگرودی متولد 23 شهریور 1364 در رشت و دانشجوی مدیریت صنعتی دانشگاه آزاد قزوین، روز 18 تیر به همراه عدهای دیگر از جوانان بازداشت شد. گفتهاند که وی در بازداشتگاه به تشنج مبتلا شده است. نیروهای امنیتی او را به بیمارستان فیروزگر منتقل میکنند، در حالی که خیلی کتک خورده بوده و تنش کبود بوده است.
او در روز جمعه 19 تیر از بیمارستان ابتدا به کلانتری 148 انقلاب و از آنجا به کهریزک منتقل میشود. در کهریزک با پوتین آنقدر به سینه و سرش میکوبند که یک چشمش میترکد، دچار خونریزی ریوی میشود و خلط خونی استفراغ میکند. بعد از شکنجه، قرار بوده به اوین منتقل شود که در مسیر دچار تشنج و ایست قلبی ریوی میشود. وي در روز 23 تیر در زندان به شهادت میرسد. ده روز جسدش را در سردخانه نگه میدارند، تا 3 مرداد که به خانوادهاش برای تحویل جسد خبر میدهند. پزشکی قانونی دلیل مرگ را «ایست تنفسی به خاطر خونریزی ریوی» اعلام کرده است.
پیکر این شهید، دیروز یکشنبه، بعد از روزها بیخبری و دربهدری به خانوادهاش تحویل داده شد، با این شرط که علت مرگ او را بیماری مزمن ریوی عنوان کنند. صبح دوشنبه، پیکر این شهید، در بهشت زهرای تهران تشییع و در کنار پیکر شهدای مظلوم سبز دیگر آرام گرفت.
همچنین بر اساس یک گزارش دیگر، علی جوادی لنگرودی، پدر این شهید، در نامهای که در مورد کشته شدن پسرش به خبرگزاریها ارسال کرده، آورده است: «حال که اين نامه را ارسال میکنم، از اوين زنگ زدند و گفتند بيا جنازهی پسر و جگرگوشهات را از پزشکی قانونی تحويل بگير. لازم است بگويم پسرم در تاريخ ۱۸ تير ماه در محدودهی اميرآباد توسط لباسشخصیها مصدوم و در بيمارستان بستری بود، اما پس از بهبودی به زندان اوين برده شد و حالا جنازهی پسر ۲۴ سالهام را تحويلم میدهند.»
وی در اين نامه میافزايد: «پسرم بنام امير جوادی لنگرودی پسری بود به دور از جريانات سياسی و فقط عاشق وطن بود، همين و بس. پسری مودب و سر به زير که به تازگی مادرش را از دست داده بود و عزادار مادرش بود. حال من تنها بايد برایش عزا بگيرم و مادری نيست تا برايش گريه کند.» جزئيات بيشتر از راديوفردا
شهيد "کيانوش آسا"
شهيد کیانوش آسا متولد کرمانشاه، دانشجوی ترم چهارم کارشناسی ارشد رشته مهندسی شیمی در دانشگاه علم و صنعت ایران بود. او در جریان تظاهرات روز دوشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۸ در میدان آزادی تهران ناپدید شد و روز ۳ تیر ماه ۱۳۸۸ در سردخانهٔ پزشکی قانونی توسط خانوادهاش شناسایی شد، آسا در اثر اصابت دو گلوله توسط عمال لباس شخصی کشته شد. کیانوش آسا اقلیت مذهبی بوده و خانوادهای با مذهب یارسان (اهل حق) داشتهاست. پیکر وی در تاریخ ۷ تیر در باغ فردوس کرمانشاه به خاک سپرده شد. مراسمی نیز به مناسبت یادبود وی در دانشگاه علم و صنعت ایران در ۷ تیر با وجود تهدید گسترده مسئولان دانشگاه و وزارت اطلاعات برگزار شد.
یادداشت زیر را یکی از دوستان کیانوش به مناسبت اربعین شهادت وی نگاشته و در اختیار «موج سبز آزادی» قرار داده است:
گاه بزرگی در منش، رفتار و تفکر یک شخص آنچنان عیان است که مردم، بیآنکه متوجه باشند، برای آن شخص احترام خاصی قائل هستند. من میخواهم بگویم کیانوش اینگونه بود. در بین دوستانی که در دانشگاه رازی داشتیم، کیانوش از لحاظ سطح درک، بسیار خاص بود. او همواره پرسشگر بود و با توجه به سطح بالای آگاهیهایش، بیپروا در جلسات و مباحث درسی که جنبهی اعتقادی داشت و یا در جلسات سیاسی، فرهنگی و ... مخاطب خود را به چالش میبرد.
یادم هست وقتی احمدینژاد شهردار تهران بود، برای همایش عدالت به دانشگاه ما آمد و شروع کرد به گفتن سخنانی که الان هم دارد میگوید. وقتی صحبتهایش داشت اعصاب همه را خرد میکرد، این کیانوش عزیز بود که در مقام اعتراض برآمد و مواردی را به یاد شهردار وقت آورد. از آن پس جلسه به پرسش و پاسخ بین شهید کیانوش آسا و احمدینژاد گذشت، کیانوش و کیانوشهای جمع پاسخی در خور نگرفتند و همه چیز به نظر ما تمام شد.
اما دریغ که چند سال بعد پاسخ همهی سوالاتی که کیانوش با جسارت پرسید، معلوم شد. جواب این بود: یک گلوله به پهلو و یک گلوله به گردن، چندین روز بیم و امید خانواده و دوستان، غروب دلگیر 3 تیر، ضجههای مادری که فرزندش را یتیم بزرگ کرده بود در روز 6 تیر در فرودگاه کرمانشاه و نهایتا ماشین گلزدهای با روبان سیاه که نشان میداد جوانی ناکام از دنیا رفته است.
پروفايل شهيد کيانوش آسا در سايت کلوب (قسمت درباره من نوشته: به زندگي ساده و گوسفندي راضي نيستم)
ويدئويي از تنبور نواختن شهيد کيانوش آسا
گزارش تصویری تکمیلی / مراسم چهلم شهید کیانوش آسا
شهيد "يعقوب بروايه"
شهيد یعقوب بروایه (متولد تیرماه 1361)، دانشجوی کارشناسی ارشد رشته نمایش در دانشکده هنر و معماری دانشگاه آزاد اسلامی واحد مرکز بود که به گزارش وبگاه روزآنلاین در ۴ تیر توسط نیروهای بسیج از بام مسجد لولاگر مورد اصابت گلوله قرار گرفت و از ناحیهٔ سر مجروح شده بود و بلافاصله توسط دوستانش به بیمارستان لقمان انتقال یافت، اما به رغم تلاش پزشکان برای نجات جان وی، در نهایت دچار مرگ مغزی شد و در سن ۲۷ سالگی درگذشت.
یعقوب بروایه فرزند دوم یک خانواده پنج نفری و اهل اهواز بود. او تنها دقایقی پیش از مرگ چشم گشود، دستان مادرش را گرفت و زیر لب گفت: مادر من برای آزادی کشته شدم.... و چشم فروبست. گفته میشود ماموران امنیتی پیکر بی جان یعقوب را تحویل گرفتند و به محل نامعلومی بردند و سرانجام بعد از ٤٨ ساعت به خانواده او اطلاع دادند جسد یعقوب به خاک سپرده شدهاست. ماموران از خانواده او تعهد گرفتهاند که از هرگونه اطلاع رسانی و برگزاری مراسم برای او خودداری کنند. اطلاعات بيشتر را از اينجا بخوانيد. و نيز از اينجا مصاحبه با مادر يعقوب بروايه
شهيد "مصطفي غنيان"
شهید مصطفی غنیان دانشجوی 26 ساله مقطع كارشناسی ارشد مهندسی معماری بود که در شب 27 خرداد، اولین چهارشنبه پس از انتخابات، در حال الله اکبر گفتن بر روی پشت بام ساختمانی 8 طبقه در محله سعادتآباد تهران، به ضرب گلولهای به شهادت رسید. با این وجود با دسیسه چینی برخی، نام شهید غنیان، در میان اسامی كوی دانشگاه تهران و آن هم در میان اسامی کشتهشدگان بسیجی منتشر شده بود که پس از پیگیریهای بعدی این موضوع تکذیب شد. خبرنامه امیرکبیر، جزئیات این ماجرا را این گونه توضیح میدهد:
در شب شهادت شهید غنیان، حاج محمد تقی غنیان پدر شهید مصطفی غنیان که از چهره های سرشناس انقلابی مشهد و دوران قبل از انقلاب است از سفر آلمان به ایران برمیگردد و از فرودگاه به منزل دانشجویی فرزندش، میرود. به گفته یكی از اعضای خانواده، شهید غنیان ضمن پذیرایی از پدرش با چای و هندوانه به پدرش میگوید: «ما این شب ها بالای پشت بام الله اكبر میگوییم، تا شما هندوانهتان را بخورید و استراحت كنید من بالای پشت بام میروم و امشب زودتر برمیگردم.» از پدر شهید غنیان نقل شده كه: «پس از مدت كوتاهی متوجه سرو صدای زیاد در ساختمان شدم و ناگهان در منزل به شدت كوبیده شد. در را كه باز كردم یكی از همسایه گفت مصطفی روی پشت بام با شما كار دارد، بیایید بالا»
پدر شهید غنیان هنگامی كه به پشت بام ساختمان هشت طبقه میرسد به وی میگویند كه به علت تیراندازی باید سینه خیز روی بام برود و در این هنگام پدر شهید غنیان پیكر نیمهجان فرزندش را در حالی كه یك گلوله شقیقهاش را سوراخ كرده مییابد و آن را در آغوش میگیرد که مصطفی پس از دقایقی در آغوش پدر به شهادت میرسد. به گزارش خبرنامه امیرکبیر خانواده این شهید پس از تحویل جسد به پزشكی قانونی و تنظیم شكایت از قاتلان وی با دادن تعهد مبنی بر عدم برگزاری مراسم ختم و یادبود و با وساطت دفتر آیت الله واعظ طبسی كه از دوستان قدیمی پدر شهید غنیان است، موفق به دریافت جنازه فرزند شهیدشان پس از چند روز میشوند.
پدر شهید غنیان در مراسم ترحیم فرزند شهیدش در مسجد قبای شهر مشهد اینچنین میگوید: «... فرزندم این لیاقت را داشت که در راه اسلام و قرآن و در راه حفظ استقلال این کشور و در راه آزادی ملت مسلمان و عزیز ایران تنها سرمایهاش را که جانش بود غریبانه نثار کند.»
شهيد "داود صدري"
شهيد داوود صدری 25 ساله، تکنیسین برق در شامگاه 25 خرداد در جریان اعتراضات مردمی به نتایج انتخابات ریاست جمهوری دهم در میدان آزادی تهران و درپی شلیک گلوله از بام پایگاه بسیج مقداد در ابتدای بزرگراه جناح به شهادت رسید. پيکر نيمه جان وی به همراه 17 مضروب دیگر به بیمارستان رسول اکرم تهران منتقل گردید و ساعاتی بعد بر اثر شدت جراحات وارده ناشی از اصابت گلوله به قلب و طحال وی درگذشت.
شهيد "سجاد قاید رحمتی"
شهيد سجاد قاید رحمتی، جوان بیست ساله اي که به علت فقر راهی تهران شده بود تا کار کند. در جربان ناآرامی ها به همراه پسر عمویش مشغول فیلم برداری بوده اند که از او جدا میافتد و پس از مدتی پسر عمویش با شنیدن صدای گلوله به سمت او می رود و در حال فیلم برداری از کسی بوده که تیر خورده که ناگهان متوجه میشود شخص تیر خورده، سجاد پسر عموی خودش است!
سجاد اهل شهرستان دورود استان لرستان بود و به همراه خانواده اش در این شهر زندگی می کردند در تابستان به علت فقر خانواده به تهران برای کار رفته بود در تظاهرات به همراه پسر عمویش شرکت می کند. پسر عمویش در حال فیلم گرفتن از تظاهرات بوده که مي بيند مردم مي گويند يک نفر را کشتند. با موبایل به سمت فرد کشته شده رفته و مشاهده مي کند که آن شخص سجاد است. ماموران حکومتي براي تحویل دادن جنازه او به خانواده اش در اوج فقر چهار میلیون تومان پول طلب میکنند و با یاری مردم دورود این پول فراهم شده و جنازه وي را تحویل می دهند و به خاک مي سپارند.
شهيد "محسن روح الامين"
شهيد محسن روحالامینی دانشجوی رشتهٔ کامپیوتر دانشگاه تهران بود در تجمع روز ۱۸ تیر ۱۳۸۸ دستگیر و به زندان اوین منتقل شد و در ۱ مرداد جنازهاش به خانوادهاش تحویل داده شد. وی فرزند عبدالحسین روحالامينی دبیرکل حزب عدالت و توسعه و از اساتید دانشگاه علوم پزشکی تهران، مشاور وزیر بهداشت و رئیس انستيتو پاستور بود که پیشتر نیز عضو شورای مرکزی جمعیت ایثارگران انقلاب اسلامی و مشاور انتخاباتی محسن رضایی بود.
او در روز پنجشنبه ۱۸ تیر، توسط افراد لباسشخصی دستگیر و به همراه جمعی دیگر از جوانان دستگیرشده، به ساختمان نیروی انتظامی تهران بزرگ منتقل میشود و صبح روز جمعه ۱۹ تیر آنها را با تعدادی اتوبوس به دو مقصد زندان اوین و اردوگاه کهریزک منتقل مینمایند. پدر وی پیرامون چگونگی قتل او در بازداشت گفت:
« من از روز دستگیری وی، به هر کجا که مراجعه کردم، پاسخی به من ندادند. نیروی انتظامی، سپاه، وزارت اطلاعات و قوه قضاییه هر کدام از خود سلب مسؤلیت میکردند. دو هفته را این گونه سپری کردم. به هر کجا سر میزدم، با دیوار بلندی از ناامیدی روبهرو میشدم. تا اینکه دلالی پیدا شد و گفت اگر چهار میلیون تومان به من بپردازید، ترتیب ملاقات شما را با فرزندتان میدهم. در روز مبعث در حسینیه امام خمینی و در دیدار مسؤولین کشور با رهبری، این موضوع را با وزیر اطلاعات که در ملاقات حضور داشت، مطرح کردم تا در مورد آن فرد دلال تحقیق کنند. شمارههای خود را نیر به وزیر اطلاعات دادم تا اگر نیاز به اطلاعات بیشتری داشت، بتواند با من تماس بگیرد. از وزیر اطلاعات خبری نشد تا آنکه دو روز بعد یعنی چهارشنبه بعد از ظهر، فردی به دفتر کار من زنگ زد و به من گفت شما که از مسؤولین هستید و دارای پاسپورت سبز نیز میباشید، چرا سراغ پسرتان را نمیگیرید. گفتم من دو هفتهاست که به دنبال اویم و هیچ کس از وی خبری نمیدهد.
او به من گفت به شما تسلیت عرض میکنم. من فکر کردم که میخواهد بلوف بزند و مرا بترساند. بعد دیدم که نشانی محلی را که باید به دنبال او بروم، میدهد. راه افتادم و به پزشکی قانونی رفتم.
مشخص شد که فرزندم را وقتی که گرفتهاند، مورد ضرب و شتم شدید قرار داده و او را مجروح کردهاند. جنازهاش را که دیدم، متوجه شدم که دهانش را خرد کردهاند.
فرزندم انسان صادقی بود. دروغ نمیگفت. مطمئنم هر چه از او سؤال کردهاند، درست پاسخ دادهاست. آنها احتمالاً نتوانستهاند صداقت او را تحمل کنند و وی را به شدت کتک زده و زیر شکنجه کشتهاند. با عنایت مسؤولین!، پرونده پزشکی او را مطالعه کردم. محل فوت او را لاک گرفته بودند. مشخص شد که بعد از مجروح شدن، به او نرسیدهاند تا خون او عفونی شده و دچار تب شدید بالای ۴۰ درجه گردیده و از شدت تب، دچار بیماری مننژیت شدهاست.
او را ساعت سه و نیم بعد از ظهر چهارشنبه به عنوان فرد مجهولالهویه به بیمارستان شهدای تجریش منتقل و صبح روز پنجشنبه جسد او را به سردخانه تحویل میدهند. آنها پس از یک هفته ما را در جریان قتل فرزندم قرار دادند. برای تحویل جسد، از ما تعهد گرفتند که شکایتی از کسی نداریم... مادرش از لحظه اول اطلاع از مرگ فرزند، فقط میگفت «محسن من که رفت، به فکر محسنهای مردم باشید.»
عبدالحسین روحالامینی در پایان سخنانش افزود: «اکنون بسیج را به جایی رساندهاند که جوان سالم حزب اللهی را دستگیر میکنند و جنازه او را تحویل خانوادهاش میدهند. آنهم تعهد میگیرند که کفن و دفن به گونهای باشد که اتفاقی نیفتد. آیا نظام آنقدر ضعیف شدهاست که از یک تشییع جنازه ساده میترسد؟»
شهيد "محمد کامراني"
شهيد محمد کامرانی جوان ۱۸ سالهای بود که در جریان ناآرامیهای پس از انتخابات ریاست جمهوری ایران در سال ۱۳۸۸ در روز ۱۸ تیر در نزدیکی میدان ولیعصر تهران دستگیر شد و به بازداشتگاه کهریزک انتقال یافت. او که در تاریخ به دلیل جراحتهای وارده در زندان اوین تهران، به بیمارستان لقمان منتقل شد که به دلیل شدت جراحات، در روز پنجشنبه ۲۵ تیرماه درگذشت. پیکر او شنبه ۲۷ تیر در بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد. خانوادهي محمد کامراني ميگويند وقتي با او در بيمارستان لقمانالدوله روبه رو شدند تمامي دندانهايش خرد شده بود و ناخنهايش را کشيده بودند. خانوادهي محمد کامراني اعلام کردند وقتي با فرزندشان در بيمارستان لقمانالدوله مواجه شدند او علاوه بر دندانهاي خرد شده و ناخن هاي کشيدهشده به مشکل تورم ريه نيز دچار بوده است. خانوادهي کامراني فرزندشان را از بيمارستان لقمان به بيمارستان مهر منتقل کرده بودند اما شدت جراحتها به حدي بوده که محمد کامراني چند ساعت پس از انتقال به بيمارستان مهر فوت ميکند.
مراسم شب هفتم شهید کامرانی نیز در خیابان ملاصدرا، خیابان سازمان گوشت، روز پنج شنبه در حالی برگزار شد که نیروهای لباس شخصی و امنیتی سوار بر موتور یا پیاده در سراسر خیابان سازمان گوشت مستقر شده بودند. محمد کامرانی فرزند ارشد خانواده بود و دو خواهر و یک برادر کوچکتر از خود داشت. پدر او کارمند است.
شهيد "مسعود هاشم زاده"
شهيد مسعود هاشمزاده یکی از کشتهشدگان حوادث پس از انتخابات ریاستجمهوری دورهٔ دهم است که در ۳۰ خرداد ۱۳۸۸ به ضرب گلولهٔ نیروهای حکومتی، جان باخت. مسعود هاشمزاده ۲۷ ساله و دارای دیپلم رشتهٔ علوم تجربی بود. به گفتهٔ برادر مسعود، وی در زمینهٔ موسیقی و طراحی فعالیت میکرد و ۹ سال بود که سنتور مینواخت. بنا به اخبار دريافتي مسعود هاشم زاده کوهي، در تهران مسافر کشي مي کرد.
به نوشتهٔ سایت نوروز، به گفتهٔ یکی از شاهدان عینی، ضارب از نیروهایی بوده که «لباس سبز تیره» بر تن داشته است. این شاهد عینی دربارهٔ نحوهٔ قتل چنین گفته است:
«از شادمان وارد مستعانیه شدیم و به طرف خیابان زنجان میرفتیم. پنج-شش نفر بودیم. مسعود در وسط خیابان راه میرفت و من کمی جلوتر و در کنار بودم. چند نفر از نیروها که با لباس سرتاسر سبز تیره در میانهٔ کوچه با فاصلهٔ حدوداً صد متر از ما ایستاده بودند. آنها اسلحه داشتند. یکی از آنها اسلحه را رو به زمین گرفت و شلیک کرد. مسعود فریاد زد مشقیه نترسید. بلافاصله پس از این سخن بود که یکی از آن نیروها که قد کمی کوتاه داشت و کمی هم چاق بود، زانوانش را خم کرد و با اسلحهاش که شاید کلاشینکف قنداق تا شو بود به سمت مسعود نشانه رفت و شلیک کرد. مسعود به پشت به زمین افتاد.»
به گفتهٔ میلاد هاشمزاده (برادر مسعود هاشمزاده)، پس از انتقال مسعود به درمانگاه هنگامی که پزشک علائم حیات را در او چک میکند، روشن میشود که تنها «دو یا سه دقیقه بعد از شلیک گلوله» او جان خود را از دست داده است. به گفتهٔ میلاد، تیر به قلب برادرش اصابت کرده بوده است و بر پایهٔ گواهی پزشکی قانونی ریهٔ مسعود نیز سوراخ شده بوده است.
جسد مسعود در زادگاه پدریاش، در شهر رشت در شرایطی به خاک سپرده شد، که مراسم خاکسپاری و عزاداری مسعود توسط مسئولان محلی با مشکل مواجه گشت. مسئولان شهرستان رشت اجازهٔ برگزاری مراسم را به خانوادهٔ مسعود ندادند و اعلامیهها و پارچههای سیاه را نیز جمعآوری کردند.
شهيد "حسين اکبري" و شهيد "رامين قهرماني"
حسین اکبری
به گزارش فعالان حقوق بشر در ایران، حسین اکبری یکی دیگر از جوانانی است که پس از بازداشت شدن توسط نیروهای امنیتی در اعتراضهای روزهای پس از انتخابات ایران، کشته شدهاست.
این در حالی است که تا تاریخ ۳۰/۴/۸۸ و با پیگیری خانوادهاش از طریق دادگاه انقلاب و بازداشتگاه اوین و دیگر بازداشتگاههای موجود در تهران، هیچ اطلاعی از سرنوشت وی یا محل نگهداریاش در دست نبود.
در روز ۳۱ تیرماه ۱۳۸۸ با تماسی که با خانوادهاش گرفته شد، از آنها خواسته شد تا برای تحویل گرفتن جسد فرزند خود به بیمارستان امامخمینی مراجعه کنند و با مراجعهٔ آنها مشخص شدهاست که دلیل کشته شدن وی بر اثر ضربهٔ مغزی بوده و روی بدن او آثار متعدد باتوم دیده شدهاست. پیکر وی صبح روز یکشنبه ۴/۵/۸۸ در قطعهٔ ۲۱۹ بهشت زهرا تهران در کنار مادر مرحوم وی به خاک سپرده شد.
خبر کشته شدن دو تن دیگر از بازداشتشدگان حوادث اخیر ایران به نامهای رامین آقازاده قهرمانی و حسین اکبری تأئید شد.
حسین اکبری در زندان و بر اثر «ضربه مغزی و ضربات باتوم» و رامین قهرمانی دو روز پس از آزادی از زندان در اثر «شکنجههای زندان» جان باختند.
رامین قهرمانی
به گزارش تارنمای نوروز، در جریان اعتراضات هفتههای اخیر به نتیجه انتخابات، افراد دولتی، رامین قهرمانی را متهم به شکستن شیشههای بانک میکنند و برای دستگیری وی به منزلش مراجعه میکنند. این مأموران مدعی بودند که چهره وی را «از طریق دوربین مداربسته یک بانک شناسایی کردهاند.»
نیروهای دولتی ایران پس از اعتراضات بعد از انتخابات دهم ریاست جمهوری دست به بازداشت گسترده معترضان زدهاند. در هفتههای اخیر خبرهای مختلفی از کشته شدن شماری از بازداشتشدگان در زیر شکنجه به رسانهها رسیدهاست.
معترضان به نتایج انتخابات معتقد به «تقلب گسترده در شمارش آرای» این انتخابات هستند.
رامین قهرمانی متولد سال ۱۳۵۸ بوده و محل سکونت وی در خیابان شهرآرا بود. وی به گفته مادرش «جوانی بود نه چندان سیاسی، بسیار آرام و بیآزار و وابسته به خانواده».
حسین اکبری و رامین آقازاده قهرمانی
رامین قهرمانی هنگام مراجعه مأموران در منزل نبوده ولی مادر وی به منظور اثبات بیگناهی فرزندش، او را بعداً با خود به کلانتری میبرد اما مأموران رامین را نگه میدارند و به بازداشتگاه منتقل میکنند.
بنا به این گزارش، آقای قهرمانی پس از دو هفته، با بدنی که آثار شکنجه بر آن نمایان بود از زندان آزاد میشود، ولی دو روز پس از آن بهطور ناگهانی حالش بد میشود و در نهایت فوت میکند.
در این گزارش آمدهاست: «در این فاصله چند بار از کلانتری یا بازداشتگاه زنگ میزنند و حالش را میپرسند، گویی در بازداشتگاه حاثهای رخ داده بوده که آنها نگران وضعیت جسمانی او شده بودند.»
در گزارشها آمدهاست که «رامین قهرمانی مدتی طولانی از پا آویزان شده بود و پس از آزادی به دلیل لختههای خون موجود در سینهاش در بیمارستان بستری شد.»
«خانواده قهرمانی تحت فشار شدید برای منع انتشار خبر کشته شدن فرزندشان هستند. آنها تحت تدابیر شدید امنیتی فرزند خود را به خاک سپردند. تا جایی که پس از مراسم خاکسپاری به دلیل تهدیدات نیروهای امنیتی مبنی بر اینکه سر مزار فرزندشان حق ندارند با صدای بلند گریه کنند و شیون سر دهند.»
- تصاوير غم انگيز برخي از شهدايي که هنوز نام آنها منتشر نشده است:
- تصاوير برخي از مجروحين:
- افشای تجاوز در زندان های جمهوری اسلامی
- بخشي از نامه تاريخي و مهم مهدي کروبي به رفسنجاني پيرامون شکنجه و تجاوز جنسي در زندان هاي جمهوري اسلامي:
- پاسخ کروبی به منکران تجاوز در زندانها:
- افشاگري کروبي: ماجراي ترانه موسوي جعلي سناريوي حجتالاسلام حسين طائب (فرمانده نيروي مقاومت بسيج) است.
پس از اينکه مهدي کروبي در پاسخ به تهمتهايي که به وي زده شد جزئياتي از ماجراي توطئه حاميان کودتا در ماجراي ترانه موسوي را فاش کرد، برادر همسر ترانه موسوي جعلي (که صدا و سيماي بي شرف آن را به جاي ترانه موسوي اصلي که توسط رژيم به طرز وحشيانهاي کشته و سپس سوزانده شده است جا زده است) در نامهاي به کروبي که در روزنامه جامجم منتشر شد از افشاي اين موضوع انتقاد کرد. در پي ايراد اين انتقاد، مهدي کروبي به اظهارات وي پاسخ داده و با شرح بيشتري از ماجرا بر مواضع اصولي خود پافشاري کرده و از جمله مي نويسد: «ولي هنگامي که گفتيد داماد جناب آقاي حسيني هستيد من متوجه موضوع شدم ودر همان جا به شما گفتم که حلقه مفقود شده را پيدا کردم، چرا که من مي دانستم جناب آقاي طائب (فرمانده نيروي مقاومت بسيج) نيز داماد آقاي حسيني است و به شما گفتم که باجناق آقاي طائب هستيد که تاييد کرديد. لذا متوجه شدم که آقاي طائب (فرمانده نيروي مقاومت بسيج) يکي از طراحان نمايش ترانه موسوي جعلي است.» بدين ترتيب کروبي در پاسخ به حملاتي که به خاطر افشاي آزار جنسي در بازداشتگاهها به وي شد، پرده از «سناريوي» اين گزارش برداشت و اعلام کرد خانوادهاي که در گزارش تلويزيوني به زنده بودن دخترشان اقرار کردند، خانواده ترانه موسوي دستگير شده و کشته شده نيستند. ترانه موسوي دختر زيباروي ايراني در تجمع ۷ تير ۱۳۸۸ در اطراف مسجد قبا که در اعتراض به نتايج انتخابات رياست جمهوري دهم برگزار شده بود، در خيابان شريعتي توسط نيروهاي لباس شخصي دستگير شده و پس از تجاوز جنسي به قتل مي رسد. در اين خبر جنجالي که به برخي از رسانههاي غربي نيز راه يافت اطلاعاتي همراه با يک عکس از اين دختر جوان منتشر گرديد و اعلام شد که خانواده اين دختر جوان پس از تماسي تلفني از يک بيمارستان مبني بر بستري شدن او به علت جراحت در دستگاه تناسلي به بيمارستان مراجعه ميکنند ولي دخترشان را در آنجا نيافته و مدتي بعد جسد سوزانده شده او را در منطقهاي ديگر مييابند.
- آخرین وضعیت بازداشت شدگان در گفت وگو با مرتضی الویری
ما ۶۹ نفر از کسانی که جان شان را از دست داده اند شناسایی کردیم و اسامی آنها را در اختیار کمیسیون ویژه مجلس گذاشتیم.
- در مورد این تعداد اختلاف به وجود آمد؟
این آمار از طریق کمیته که با خانواده ها تماس گرفته و اطلاعاتی که آنها ارائه داده اند، تهیه شده است. منتها ما هفت اسم داریم که مفقود هستند چون اسامی این هفت نفر نه در بین زندانیان وجود دارد، نه با خانواده هایشان تماس گرفته اند و نه اسم شان در لیست کشته شدگان است. بهشت زهرا و سردخانه ها هم اطلاعاتی از آنها ندارند. از گوشه و کنار هم خبر می رسد، خانواده هایی که در این جریانات عزیزی را از دست داده اند از ترس یا ناراحتی زیاد حاضر نیستند همکاری کنند. من تصور می کنم رسیدن به آمار واقعی نیاز به زمان دارد.
- درباره ترانه موسوی، وضعیت این خانواده چگونه است؟
ترانه موسوی یکی از جان باختگان است و آنچه در برنامه ۳۰/۸ شبکه ۲ و سایر رسانه ها در مورد زنده بودن وی پخش شد، بی اساس است. باید دلسوزان نظام از آقایان توضیح بخواهند که چرا این گونه مطالب خلاف واقع پخش و با اعتماد مردم بازی می شود.
- مادر سهراب اعرابی: گلوله به قلب فرزندم را به اسارت در کهریزک ترجیح میدهم!
پروین فهیمی مادر سهراب اعرابی، در گفتوگو با رادیوفردا از نحوه برگزاری مراسم چهلم فرزندش میگوید، و از اینکه دعا میکند سهراب با گلولهای در قلبش، و نه در زندانهایی همچون کهریزک چشم از جهان فرو پوشیده باشد.
پروین فهیمی مادر شهيد سهراب اعرابي:
"...من هم آدمی نیستم که بخواهم شایعاتی را که میشنوم باور کنم. خود من هم چیزهایی شنیدهام. خیلیها گفتند که این بچه را بردند کهریزک. همهاش دعا میکنم که اینطور نباشد. از خدا میخواهم که چنین اتفاقی نیافتاده باشد. چون واقعاً نمیتوانم و نمیخواهم قبول کنم.
خدا کند که اگر بچه من کشته شده، همان با یک تیر کشته شده باشد و به دست کسانی که اینطور شکنجهها را میدهند و اینطور جلادهایی، بیافتد که بخواهند چنین کارهایی با بچه من بکنند. من برایم اصلاً قابل تحمل نیست. این را جدی میگویم. واقعاً نمیخواهم، اگر هم چنین چیزی باشد، باور کنم. امیدوارم، از خدا میخواهم که چنین چیزی نباشد."
- مادر شهيد دکتر زهرا بني يعقوب: شکنجه شده ها سکوت نکنيد! زهرا شکنجه شده بود، گلويش جاي بريدگي داشت و ران و پاي چپ اش هم کبود شده بود.
- افشای تصاویر جدیدی از دفن های غیرقانونی کشته شدگان حوادث اخیر در بهشت زهرا
در پاسخ به تکذیب دفن شهداء در قطعه 302 بهشت زهرا توسط روابط عمومی این سازمان
پايگاه اطلاع رساني نوروز، 5 شهريور 88بعد از انتشار خبر اولیه تدفین پیکر دهها نفر از شهروندان در قطعه 302 بهشت زهرا، مقامات و مسئولین این قبرستان قدیمی با اظهاراتی متناقض و با دستپاچگی نسبت به تکذیب این خبر و دیگر خبرها یی که هنوز منتشر نشده بود اقدام کردند.
اما واقعیت آن بود که مسئولین سازمان بهشت زهرا و افرادی که به انجام این امور غیر انسانی اقدام کرده بودند خود می دانستند که خبرنگاران نوروز تا چه حدی از اتفاقات اخیر در آن سازمان اطلاع دارند. در همین راستا با علم به اینکه بالاخره اخبار اصلی منتشر خواهد شد اقدام به تکذیب اخباری منتشر شده و نشده کردند. محمود رضائیان مدیر عامل از کار کنار گذاشته آن سازمان در اولین اظهارات، دفن جنازه هایی بدون نام و مشخصات را از اساس تکذیب کرد و گفت هیچ جنازه ای بدون نام و نشان در قبرستان به خاک سپرده نشده است.
در نتیجه سایت نوروز مجبور شد بر خلاف میل باطنی اسنادی مبنی بر تائید ادعاهای خود از جمله شماره های جواز دفن را که در آنها نام و نشانی از متوفی در آن نیست منتشر نماید. و در مرحله بعد نیز با تکذیب تجری نماینده اصولگرای مجلس مجبور به انتشار فیلم این قبور شد.
در کمال ناباوری در حالیکه نمایندگان مجلس با حضور در بهشت زهرا این خبر را تائید نمودند و رییس سازمان بهشت زهرا نیز کنار گذاشته شد رییس روابط عمومی سازمان بهشت زهرا در گفتگوی خود با ایسنا و برخلاف رییس کنار گذاشته شده اش، وجود قبرهای بی نام ونشان در قطعه 302 را تائید می کند و مشخص نیست چرا در ابتدا کلا وجود چنین قبرهایی تکذیب شد اما پس از آنکه نوروز اقدام به انتشار فیلم های قبرها نمود اینبار بهانه دیگری را دستاویز این حرکت غیراخلاقی خود قرار داده اند و شهداء را معتاد و بی نام و نشان معرفی کرده اند، در همین جا خیرخواهانه از ایشان درخواست می کنیم با استعفا از این سمت دست خود را بیش از پیش آلوده به خون فرزاندان پاک ایران نکنند.
ایشان در بخشی از مصاحبه شان گفته اند:"قطعه 302 بهشت زهرا (س) يك قطعه عمومي روز است كه حدود 40 درصد اموات روزانه تهرانيهاي در آن دفن ميشوند كه در بخشي از آن برابر روال هميشگي قطعات عمومي تعداد معدودي افراد مجهولالهويه كه در اثر سانحه رانندگي و يا احتمالا اعتياد به مواد مخدر فوت شده و از پزشكي قانوني اعزام شدهاند، با رعايت كليه تشريفات قانوني و شرعي دفن شدهاند. "
دانشپژوه در پايان می گوید: "كليه اموات دفن شده در قطعه عمومي 302 داراي مدارك پزشكي صادره از پزشكي قانوني و يا بيمارستانهاي مربوطه بوده كه اين مدارك در سامانه ثبت و ضبط اطلاعات درگذشتگان موجود است."
این درحالی است که شماره های جواز دفنی که توسط نوروز منتشر و در اختیار نمایندگان مجلس نیز قرار گرفته است هیچ نام و مشخصاتی در آن درج نشده است و برگه های آن کاملا سفید است.
سایت نوروز از ابتدا اخبار دیگری مبنی بر وجود دهها قبر بدون نام و نشان و حتی بدون جواز دفن در اختیار داشت و از ابتدا نیز برای بررسی صحت و سقم آن خبر اقدام به تحقیق و بررسی نمود. اما در جریان انجام تحقیقات در آن مورد، از طریق پرسنل زحمت کش بهشت زهرای تهران در جریان حدود 50 جواز دفن بدون نام و نشان در قطعه 302 قرار گرفت و همزمان با ادامه تحقیقات نسبت به انتشار اخبار مربوط به قطعه 302 و البته ارسال مستندات به نمایندگان مجلس اقدام نمود.
تکذیب های عجولانه مسئولین بهشت زهرا و همینطور انتشار اخبار مربوط به قطعه 302، اطلاعات ناب دیگری را در مورد سرنوشت دیگر جانباختگانی که خانواده های چشم انتظارشان بین دادگاه انقلاب و زندان اوین دو ماه است سعی صفا و مروه می کنند در اختیار سایت نوروز قرار داد.
در حالی که خبرهای منتشر شده در روزهای اخیر مبنی بر دفن اجساد بدون شناسایی و با صدور جواز دفن بود مدیر عامل برکنار شده سازمان بهشت زهرا دفن غیر قانونی و بدون جواز دفن را را تکذیب کرده بود. با این تکذیب تصاویری از طرف پرسنل بهشت زهرا در اختیار سایت نوروز قرار گرفت که اخبار قبلی را تائید می کرد.
تصاویر زیر مربوط به قطعه ای دیگر ازبهشت زهراست که دهها جسد بدون نام و مشخصات و حتی جواز دفن به خاک سپرده شده است.
این تصاویر قبل از انتشار از طریق کانالی مطمئن برای برخی نمایندگان مجلس ارسال شده است و اینک برخی از این تصاویر برای نشان دادن گوشه ای از جنایات اخیر که مسئولین عالی رتبه نظام نیز بر آن وقوع آنها تاکید داشته است جهت تنویر افکار عمومی منتشر می گردد.
لازم به ذکر می دانیم که این تصاویر مربوط به قطعه دیگری به جز 302 می باشد که در صورت لزوم در مراحل بعدی اقدام به انتشار شماره قطعه جهت تنویر افکار عمومی نیز خواهیم نمود.
در همین جا لازم به ذکر می دانیم که نوروز اسنادی که را در اختیار دارد که به وضوح از وجود اجساد در زیر این قبور حکایت می کند و تا به امروز تنها به علت برخی معذورات شرعی و قانونی از انتشار آن تصاویر امتناع کرده است و امیدوار است تا مسئولین بجای تکذیب با اعلام عذر خواهی از پیشگاه ملت سرافراز ایران و با انتشار تصاویری که از این اجساد آنها را در اختیار دارند خانواده های داغدار قرار دهند و این خانواده ها را از چشم انتظاری در آورند و تمام آمرین و عاملین این فجایع دردناک بدون توجه به لباس و عنوان حکومتی شان به مردم معرفی و به مجازات برسانند.
و در صورتی که در روزهای آینده از طرف مسئولین جواب قانع کننده ای جهت روشن شدن افکار عمومی اعلام نشود برای سایت نوروز راهی باقی نخواهند ماند جز اینکه اقدام به انتشار صحنه های دردناک پیکرهای خون آلود و کفن پیچ شده شهداءی را که در زیر این قبور دفن شده اند به نمایش بگذارد.
مدیران و پرسنل سایت نوروز تاسف عمیق خود را از اینکه مجبور شده اند وقوع این فجایع را در کشوری که از صمیم قلب به آن عشق می ورزد را منتشر نماید اعلام می دارند و همچنین دست اندرکاران پایگاه اطلاع رسانی نوروز از تمام خانواده هایی که با امید به بازگشت فرزندان و عزیزانشان روزها را سپری می کنند و شاید انتشار این خبر برایشان ناامیدی به ارمغان آورده باشد صمیمانه طلب عفو و بخشایش دارند و از خداوند متعال برای تمام شهدای اسلام و راه آزادی بخصوص شهدای جنبش سبز ایران علو درجات را مسئلت دارد.
- برگي از تاريخ ايران زمين؛ با دستگيري يك افسر بعثي مشخص شد:
خبرگزاري ايسنا، سرويس: فرهنگ و حماسه، 16/09/1387 کد خبر 10006-8709
با دستگيري يك افسر ارشد گارد رياست جمهوري عراق، گوشهاي ديگر از جنايات صدام معدوم در كشتار اسراي ايراني فاش شد. به گزارش ايسنا، دكتر الجنابي، پژوهشگر عراقي با اعلام اين خبر گفت: اين افسر بعثي از جلادان ماشين جنايت جنگي صدام عليه مردم عراق و ايران است كه در پرونده خود اوراق سياه بسيار زيادي دارد. وي افزود: فرد دستگيرشده «سرهنگ عبدالرشيد الباطن» نام دارد و بازپرس ويژه گارد رياستجمهوري عراق در جنگ عليه ملت ايران بوده است. او ادامه داد: اين سرهنگ بعثي به خوبي به زبان فارسي و فرهنگ و تاريخ ايران مسلط است و قبل از شروع جنگ تحميلي عليه ايران توسط استخبارات ويژه عراق و صدام براي تحصيل زبان فارسي به تهران اعزام ميشود.وي ميافزايد: سرهنگ عبدالرشيد در بهار سال 1975 ميلادي (اوايل دهه 50 شمسي) در رشته زبان و ادبيات فارسي از دانشگاه تهران فارغ التحصيل شده است و با شروع جنگ و تجاوز بعثيها به ايران ماموريت مييابد اسراي ايراني خط مقدم جبههها را بازجويي و از آنان كسب اطلاعات كند. اين افسر بعثي عراقي كه چند بار مستقيما به صدام معدوم گزارش داده است به خاطر جنايات جنگي بيشمار خود به دريافت مدال و نشان از سردار نگونبخت قادسيه نائل شده است.
عبدالرشيد ميگويد: به دستور فرماندهان ارشد ارتش و به ويژه گارد رياست جمهوري كه از صدام دستور مستقيما داشتند بيش از هزار اسير ايراني را كشتهام. اين جنايتكار جنگي در جريان بازجوييهاي خود اعتراف ميكند كه اسراي ايراني را قبل از شهادت شكنجههاي شديد ميداده است به طور مثال وي در خصوص يك اسير ايراني كه بر اثر اصابت مين، پايش را از دست داده بود، ميگويد: زماني كه اين اسير را بازجويي ميكردم به علت مقاومتش شروع به قطع انگشتان دستانش كردم پس از قطع هر انگشت و به فاصله هر 2 دقيقه پس از قطع، محل قطع شده را با فندك مي سوزاندم تا اينكه تمام انگشتانش را بريدم اما مقاومت حيرتآور او كه بسيار جوان هم بود مرا خشمگين ساخت و با اره پاي او را نيز قطع كردم اما اين اسير ايراني هيچ اطلاعاتي نداد.
اين جنايتكار جنگي كه در پروندهاش كشتار و اعدامهاي فجيح شيعيان و کردهاي عراقي نيز ديده ميشود در 22 سپتامبر 1985 و در سال پنجم جنگ نيز در يك قتل عام اسراي ايراني، 22 رزمنده جمهوري اسلامي ايران را كه همگي زير 20 سال سن داشتند با شليك تيرخلاص بر سرشان به شهادت ميرساند. اين اسيران همگي دستهايشان بسته بود و قرباني وحشيگري اين جنايتكار جنگي شدهاند. او ميگويد: بر روي برخي از اسراي تيرباران شده آهك يا مواد شيميايي يا اسيد ميپاشيدم تا اثري از آنها باقي نماند. اين بعثي جنايتكار تصريح ميكند كه تا آنجا كه در جريان بوده است ماشين جنگي جنايات صدام معدوم شش هزار اسير ايراني را بهشكل فجيعي به شهادت رسانده است.
"ايران" اي سراي من!
خاکت توتياي من
جاويدان بهشت من
عشقت کيمياي من
اي سرزمين بيکران....
سرزمين بيکران!
اي يادگار عاشقان....
يادگار عاشقان!
اي خفته در نهان تو
در قلب مهربان تو
هزاران شهيد بي گناه نوجوان
هزار عاشق گذشته در رهت زِ جان
"ايران" اي سراي من!
خاکت توتياي من
جاويدان بهشت من
عشقت کيمياي من
اي تخت جاودان جم!
اي ارگ بيکران بم!
همچو هگمتان پايدار.... پايدار!
همچو بيستون استوار.... استوار!
خاک عاشقان بي قرار
اي ديار مهر و افتخار
"ايران"
خاکت توتياي من
جاويدان بهشت من
عشقت کيمياي من
اي سرزمين بيکران....
سرزمين بيکران!
اي يادگار عاشقان....
يادگار عاشقان!
اي خفته در نهان تو
در قلب مهربان تو
هزاران شهيد بي گناه نوجوان
هزار عاشق گذشته در رهت زِ جان
"ايران" اي سراي من!
خاکت توتياي من
جاويدان بهشت من
عشقت کيمياي من
اي تخت جاودان جم!
اي ارگ بيکران بم!
همچو هگمتان پايدار.... پايدار!
همچو بيستون استوار.... استوار!
خاک عاشقان بي قرار
اي ديار مهر و افتخار
"ايران"
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر