۱۳۹۰ دی ۱۲, دوشنبه

فکر کردن خارج از جعبه؛ راهی برای غلبه بر افکار قدیمی، سنت ها، تابوها و باورهای مذهبی و خرافی!

آیا تابحال اندیشیده اید که ما در خاورمیانه به دنیا آمده ایم تا آموزه های قدیمی را از بر کنیم، کتابهای کهنه را بخوانیم و مقدس بشماریم، لباس های کهنه بپوشیم، زبان مادری خود را برتر بدانیم، نژاد خود را بهترین بدانیم، سکس کردن را کار کثیف بدانیم، مردگان را از جان زنده ها عزیز تر بشماریم، زنان را کتک بزنیم و حقیر بشماریم، برچسب زدن به مخالفان فکری خود را به خوبی یاد بگیریم و خلاصه تمام روز خود را با تفکرات گذشتگان سیر کنیم و از دنیای مدرن پیش رو و آینده ای بهتر باز بمانیم؟! ... علاوه بر انقلاب سیاسی مدرن، نیازمند انقلاب های بزرگ اجتماعی نیز هستیم. هر کار جدید و مدرنی که بخواهیم در کشور خود انجام بدهیم یک سری قوانین کهنه، باورهای قدیمی و تابوهای مذهبی مزخرف دست ما را برای هر حرکت مدرنی محکم از پشت می بندند. برای خلق یک ایران مدرن نیازمند تفکرات جنجالی و نوین خارج از سیستم فکری دست و پا گیر فعلی هستیم. چاره همه این مسائل، تکنیک اندیشیدن خارج از جعبه است! در این نوشتار، ارتش سبز مجموعه ای از طرز اندیشیدن مدرن و فکر کردن جنجالی در دنیای جدید برای رهایی از مشکلات دست و پاگیر را ارائه می دهد امید است بتواند جرقه هایی را در ذهن شما ایجاد کند که خرمن خرمن باورهای کهنه و قدیمی را به آتش بکشاند!

فرض کنید هنوز لامپ اختراع نشده و همه ی مردم دنیا برای روشنایی از چراغ نفتی استفاده می کنند. استفاده از چراغ های نفتی مشکلات زیادی دارد، از جمله: حمل و ذخیره نفت در خانه برای پر کردن مخزن چراغ ها، پر کردن چراغ ها در تاریکی، اتمام نفت در خانه و عدم دسترسی به نفت، آلوده بودن نقت و دود ناشی از سوزانده شدنش، کثیف شدن خانه توسط دود نقت، بوی نامطبوع نفت، هدر رفتن مقدار بسیار زیادی از انرژی، گرم کردن زیاد در حین روشنایی و ….

حالا یک طراح یا یک مخترع با این مشکلات مواجه هست. این طراح مطمئنا این سوالها را از خودش می پرسد: چگونه یک چراغ نفتی طراحی کنم که خانه مردم را آلوده نکند، زیاد بو ندهد، انرژی هدر ندهد، کثیف کاری نکند، سیستم نفت رسانی اش اتوماتیک باشد! و …

این سوالها همه درست است و هر کدامش می تواند به “یک طراحی بهتر از چراغ نفتی” منجر بشود. 
اما این طراح دارد داخل یکسری محدوده و مرز که برای خودش تعریف کرده است فکر می کند. آن مرز و محدوده برای این بوجود آمده که طراح مشکل اصلی رو پیدا نکرده، برای همین هم سوال درست را از خودش نمی پرسد.

سوال اصلی این نیست که چگونه یک چراغ نفتی بهتر طراحی کنیم؟
سوال اصلی برمی گردد به مرحله های قبلی.
سوال بنیادی این است که اصلا چرا ما نیاز به چراغ نفتی داریم؟!
جواب واضح است: برای ایجاد روشنایی در تاریکی!
پس سوال اصلی این می شود که چطور می توانیم یک دستگاهی داشته باشیم که روشنایی بوجود بیاورد، و مشکلاتی که گفته شد را یا نداشته باشد یا کمتر داشته باشد.
طراحی که اینگونه بیاندیشد می شود یکی مثل ادیسون، که کل سیستم را عوض کرد و به جای یک چراغ نفتیِ با کیفیت، یک وسیله ای مدرن تر طراحی کرد که به جای استفاده از نفت برای تولید نور، از برق استفاده می کرد. 
اصطلاحا به این نوع فکر کردن می گویند: فکر کردن خارج از جعبه! یعنی باید خارج از محدوده هایی که ذهنمان الکی یا بر اساس نادانی بشر ماقبل خود برای ما می سازد، فکر کنیم. از طرفی خیلی وقت ها واقعا محدوده هایی وجود ندارد، ولی مغز ما یا جامعه ما، یا سنت های گذشتگان یا تابوهای مذهبی آن محدوده ها را به وجود می آورد!

  • باتری‌هایی که از هوا برای تولید انرژی استفاده می‌کنند!
شرکت فناوری آی‌بی‌ام آمریکا طبق برنامه هرساله خود به انتخاب ۵ فناوری بدیع پرداخته که طبق برآورد آن، زندگی بشریت را طی ۵ سال آینده تغییر خواهد داد. یکی از این پیش‌بینی‌ها، ارتقای ترانزیستورها و فناوری باتری بوده که دستگاه‌ها را تا ۱۰ برابر بیشتر روشن نگه داشته و یا حتی در دستگاه‌های کوچک دیگر نیازی به وجود باتری نخواهد بود.
دانشمندان به جای باتری‌های سنگین لیتیوم یونی امروزی در حال کار بر روی باتری‌هایی هستند که مانند انسان از هوا برای واکنش با فلز پر انرژی استفاده کرده و یک مهارکننده کلیدی را در باتریهایی با طول عمر بیشتر از بین خواهد برد. در صورت موفقیت،‌ نتیجه یک باتری سبک، پرقدرت و قابل شارژ مجدد خواهد بود که قادر به انرژی بخشیدن به هر چیز از خودرهای برقی گرفته تا دستگاه‌های مصرفی است.
همچنین آی‌بی‌ام تصمیم دارد در صورت امکان، باتری را از میان برداشته و میزان انرژی هر ترانزیستور را تا کمتر از ۰٫۵ ولت کاهش دهد. در این صورت دستگاه‌هایی مانند تلفن همراه و کتاب‌های الکترونیکی نیازی به باتری نخواهند داشت!

برای باز تر شدن محدوده تفکر شما دو معمای جالب به کمک می آیند:
  • معمای 9 نقطه و 4 خط!
اولین معمایی که میخواهم مطرح کنم از معماهای بسيار مشهور خلاقيت است. در کتاب spotting ideas چنين آمده که اگر کسی جواب اين معما را نداند و بتواند آن راه حل کند، نابغه است!
و آن معما این است:
چطور می توان 9 نقطه مانند شکل زیر را با 4 خط راست متوالی، بدون اين که قلم را از روی کاغذ برداريد به هم وصل کنيد؟
 سعی کنید این معما را به تنهایی حل کنید. سپس جواب خود را با راه حل اصلی این معما که در انتهای این نوشته قرار می دهم، مقایسه کنید!
  • معمای ایستگاه اتوبوس!
در ماشین اسپرت دو نفری ات مشغول رانندگی هستی. به ایستگاه اتوبوس می رسی. سه نفر در ایستگاه به انتظار نشسته اند. یکی غریبه ای است که دارد از درد حمله قلبی به خود می پیچد؛ دیگری دوست قدیمی توست که یک بار جانت را نجات داده است؛ و نفر سوم، باور کنی یا نه، مرد یا زن رویای توست. کدامیک را سوار می کنی؟

ظاهرا این معمای ساده در یک امتحان گزینش شغل واقعی به عنوان آزمون خلاقیت مورد استفاده قرار گرفت. غریبه را هرچه سریعتر باید به بیمارستان رساند، از طرف دیگر، زندگی ات را مدیون دوست قدیمی ات هستی؛ و دست آخر، مرد یا زن رویاهایت و این احتمال که اگر از او بگذری شاید دیگر هرگز او را نبینی و ماشین: فقط برای یک نفر جا دارد!

ماجرا از این قرار است که داوطلب مرد برنده آن شغل، از بین 300 نفر، لحظه ای تردید به خود راه نداد که این جواب را بدهد: «کلید ماشین را به دوست قدیمی ام می دهم تا آن غریبه را به بیمارستان ببرد و بعد با زن رویاهایم منتظر اتوبوس می مانم!
دو درس در این داستان وجود دارد:
یک: سخت نیست یاد بگیریم «که خارج از چارچوب فکر کنیم» هر چه باشد،
دو: حتی اوضاعی که «مخمصه» ای تمام عیار به نظر می رسد، امکان های غیر منتظره ای برای رهایی دارد.

  • اهمیت گربه در دعا و نیایش!
یک استاد بزرگ بودائیسم که سرپرستی صومعه مایوکاگی را به عهده داشت صاحب گربه ای بود که نشانه عشق و علاقه واقعی وی به زندگی بود. حتی در مراسم دعا و نماز گربه اش همیشه در کنارش قرار داشت تا هر چه بیشتر از همراهی وی لذت ببرد.
در یک روز صبح استاد که دیگر پیر شده بود از دنیا رفت و عالمترین و ارشدترین شاگرد وی جای او را در صومعه گرفت. آن شاگرد از کشیش های دیگر پرسید: با این گربه چه کنیم؟
استاد جدید پس از آنکه مراسم یادبود معلم قدیمی خود را بجا آورد تصمیم گرفت اجازه دهد که آن گربه همچنان در نمازخانه های آن صومعه حاضر شود.
برخی از شاگردان صومعه های همسایه که در آن منطقه زیاد سفر می کردند، متوجه شدند که در یکی از صومعه های معروف آن حوالی  یک گربه در مراسم دعا و نیایش شرکت می کند و چنین شد که این داستان در سراسر این منطقه منتشر شد.
سالهای متمادی سپری شد و آن گربه مرد. اما شاگردان صومعه آنچنان به حضور او عادت کرده بودند که گربه دیگری را به جای آن آوردند. همزمان با این عمل صومعه های دیگر هم اقدام به وارد کردن گربه هایی در مراسم دعا و نمازشان کردند. آنها به این امر اعتقاد پیدا کرده بودند که گربه مسئول واقعی شهرت و کیفیت خوب آموزش در مایوکاگی بوده و فراموش کرده بودند که استاد قدیمی صومعه یک مدرس عالی بوده است.

یک نسل از این ماجرا گذشت و تکنیکهایی درباره اهمیت گربه در دعا و نماز فرقه ذن گسترش یافته و ظاهر شد. یک استاد دانشگاه نیز پایان نامه تزی را –که  توسط جامعه آکادمیک پذیرفته شد- ارائه داد مبنی بر اینکه آن گربه قابلیت افزایش تمرکز حواس انسانی و حذف و طرد انرژی های منفی را داشته است. به این ترتیب برای مدت یک قرن گربه جزئی اصلی و حیاتی از مطالعات و دروس  مکتب ذن_ بودائیسم آن منطقه بود.

تا اینکه استادی به آن منطقه آمد که به پشم حیوانات خانگی حساسیت داشت و تصمیم گرفت تا آن گربه را از مراسم و کلاسهای روزانه شاگردانش اخراج کند.
در اینجا بود که عکس العمل های منفی برپا گردید؛ اما استاد همچنان بر تصمیم خود پافشاری کرد و چون مدرس فوق العاده ای بود علیرغم غیبت گربه در جلسات درس، شاگردان صومعه بازدهی علمی خوبی داشتند.

به تدریج در صومعه ها- که همیشه به دنبال ایده ای جدید بودند و از اینکه مجبور بودند تا اینهمه گربه را غذا بدهند خسته شده بودند- حضور حیوانات در سر کلاسهای درس ممنوع اعلام گردید. در طی 20 سال ایده های انقلابی جدیدی با عناوین متقاعد کننده ای نظیر "اهمیت دعای بدون گربه" و یا "متوازن کردن جهان ذن با قدرت فکر و بدون کمک حیوانات" به رشته تحریر در آمد.

به این ترتیب یک قرن گذشت و گربه کاملا از مراسم دعای ذن در آن منطقه خارج گردید اما گذشت 200 سال ضروری بود تا همه چیز به حالت عادی و نرمال خود بازگردد و جالب اینجا بود که هیچکس از خود نمی پرسید که طی مدت زمان مزبور و برای سالهای متمادی برای چه گربه در آنجا حضور پیدا کرده بود.
تا اینکه یک نویسنده پس از گذشت قرنها با چگونگی آغاز این ماجرا آشنا شد و در یکی از کتابهایش چنین نوشت:
"و چند نفر از ما در زندگیمان شهامت پرسیدن این امر را داشته اند که: برای چه بایستی به این شکل رفتار کنم؟ تا چه حدی در آن کاری که انجام می دهیم در حال استفاده از گربه های بی مصرفی هستیم که شهامت حذف آنها را نداریم؟ برای چه به ما گفته شده است که گربه ها برای آنکه همه چیز به خوبی عمل شود مهم هستند؟" 
****

با این تفاسیر خلاقیت چیست؟
خلایت توانایی افکندن نوری تازه بر یک موقعیت، یک چالش یا یک مسئله است تا بدین وسیله امکان های جدیدی ایجاد شود که پیش از این آشکار نبوده اند. خلاقیت هنر گسترش امکان است؛ هنر یافتن فرصتی دور از انتظار برای پاسخ به مسائلی که از نظر بقیه کاملا غیر قابل حل به نظر می رسند. توانایی فکر کردن «بیرون از جعبه» است وقتی بقیه اصلا نمی دانند که درون جعبه هستیم، خلاقیت در این معنا مهارتی است که باید مشتاقانه یاد گرفت.
افراد خلاق معتقدند: آن ها در مقابل امور «معین» و (به ظاهر) «معلوم» متوقف نمی شوند؛ تخیلی قوی دارند، عادت کرده اند به شیوه های باز و انعطاف پذیر فکر کنند و ذهنشان را دو قدم از اشیا در شکل موجودشان جلوتر نگه دارند. افراد خلاق مبتکرند: آگاهانه به چیزهای جدید و راه های جدید فکر کردن، را در سر می پرورانند.

انديشيدن، بيرون از جعبه!
اروپاییان و آمریکایی ها عبارتی دارند که اغلب در بزنگاه هایی که حل مسئله ای و يافتن پاسخی برای پرسشی مشکل می شود آن را بکار می برند؛ می گويند «بيرون از جعبه فکر کن!»

مدتی است که با خود می انديشم اين «جعبه» را بايد به چه تعبير کرد؟ چندی پيش مقاله ای می خواندم از نويسنده کانادایی، اد برناکی (Ed Bernacki)، که برای توضيح اين اصلاح راه برهان خلف را در پيش گرفته و کوشيده بود تا ابتدا «داخل جعبه فکر کردن» را توضيح دهد و از اين طريق، به معنای درست «بيرون از جعبه فکر کردن» برسد. 
او نوشته بود که: «داخل جعبه فکر کردن يعنی پذيرفتن وضع موجود» و مثال زده بود که در سال 1899، وقتی چارلز دوئل، رئيس اداره ثبت اختراعات آمريکا گفته بود: «هرچه بايد اختراع شود شده است» بيچاره در «جعبه» گير کرده بود و در داخل آن فکر می کرد و به جهان می نگريست.
برناکی ادامه داده بود که، برای کسی که در داخل جعبه فکر می کند تشخيص کيفيت ايده های جديد بسيار دشوار است و در نتيجه اغلب نسبت به آن واکنش منفی و مقاومت نشان می دهد و حاضر به سرمايه گزاری برای تحقق ايده های نو نيست. 
به عبارت ديگر، کسانی که در داخل جعبه فکر می کنند در کشتن ايده های نو مهارت خاصی دارند و وِرد زبانشان آن است که «اين ايده تحقق ناپذير است» و يا «اقدام برای تحقق اش مخاطرات زيادی را در بر دارد و به امتحانش نمی ارزد». به عبارت ديگر، آنها در کشتن اشتياق و شور برآمده از نوآوری و بديع و نو انديشيدن تخصص دارند.

آنگاه برناکی، بر زمينه اين نگاه، به معنای «بيرون جعبه فکر کردن» پرداخته و شرايط انجام آن را چنين ديده بود:
- آمادگی برای پذيرش نگاه های نو در زندگی روزمره
- ذهن باز داشتن نسبت به آنچه متفاوت است
- آماده بودن برای انجام کارهای روزمره بصورتی نو
- اهميت دادن به ارزش يافتن راه های نو برای حل مسائل
- گوش دادن به سخن ديگران بدون پيش داوری
- ميدان دادن به ديگران تا نظراتی متفاوت را عرضه کنند
- و بالاخره آماده بودن برای آزمودن پيشنهادها و ايده های نو.

در نوشته برناکی چند واژه نظرم را بيشتر به خود جلب کردند: «وضع موجود، زندگی روزمره، و واکنش منفی نشان دادن به هر فکر و عمل نو». 
بعد به اين نکته فکر کردم که اگرچه اغلب ما در اکثر مواقع در زمره «انديشندگان داخل جعبه» هستيم اما در نظام ارزشی همه ما توانائی «بيرون جعبه انديشيدن» دارای امتيازی اساسی هم هست. 
آمریکایی ها وقتی بخواهند از چيری خيلی تعريف کنند از صفت extra-ordinary استفاده می کنند که در آن extra به معنی فوق و بالا و استثنا است و ordinary را هم در پارسی به «عادی» ترجمه می کنيم. ما، وقتی با پديده با ارزشی روبرو می شويم از آن با صفت «غير عادی» و «فوق عادی» ياد می کنيم. لابد ديده ايد که بخصوص در بين منتقدان هنری و ادبی رسم است که کارهای خلاقه خوب را «فوق العاده» بخوانند.

اينگونه است که من فکر می کنم «جعبه» ای که از آن ياد می کنيم در واقع معادل عينی يک مفعوم ذهنی است به نام «عادی» که خود از «عادت» می آيد و درون جعبه فکر کردن يعنی مطابق عادت و وضع موجود و راه و روش زندگی روزمره فکر و عمل نمودن؛ و بيرون جعبه فکر کردن هم يعنی خارج عادات قرار گرفتن و نو انديشيدن.

پس، معنای سخن آن کس که به ما سفارش می کند بيرون از جعبه بيانديشيم آن است که عادت هایمان را کنار بگذاريم، پاسخ های هميشگی را رها کنيم، و صورت مسئله را جور ديگر ببينيم.

بيرون جعبه قرار گرفتن و مافوق عادت عمل کردن، بدينسان، نوعی بهم زدن بازی و نپذيرفتن دستورالعمل های هزار بار تکرار شده است، و برای درک عمق اين سفارش، بهتر آن است که بيشتر از اين ها با ماهيت «عادت» آشنا شويم و مفهوم واقعی «اعتياد» و «معتاد شدن» به یک چیز را دريابيم.

و نيک که بنگريم در می يابيم که برای داخل جعبه ماندن و به آن عادت کردن در طبيعت آدمی است. يعنی، آدميزاده برده و اسير «عادت» است و در اين اسارت ِ اغلب ناخود آگاه است که می تواند راحت لم بدهد و همه آنچه را می بيند و می شنود، اگر با عاداتش همخوانی داشته باشند، عين «واقعيت» بداند (در اين گفتار دوست ندارم از واژهء «حقيقت» استفاده کنم چرا که مفهومی است از يکسو اشاره کننده به چيزهائی ماوراء واقعيت که ذهن مرا به آنها دسترسی نيست و، از سوی ديگر، به «حق» هم ـ و نه حقی که در حقوق بشر به آن اشاره می شود که به حقی که در ياهو و ياحق های توخالی پنهان است ـ اشاره می کند که مفروضی ارزشی است). باری، ذهن عادت زده پرسشگر نيست، شک نمی کند، و معتقد است که همه چيز از قبل توضيح داده شده و روشن و بی ابهام است. اما، در اين حال، تجربه تک تک ما نشان داده است که عادت به چيزها بلافاصله هم حاصل نمی شود و لازمه کسب آن قرار گرفتن طولانی در معرض تشعشع چيزهایی است که ذهن قرار است به آنها عادت کند.

پس در اينجا می توانيم اين پرسش را مطرح کنيم که علت لزوم اين «زمان بلند» چيست؟ مگر نه اينکه ذهن ما ـ بر بنياد توانایی ساختاری اش در دريافت روابط بين علت ها و معلول ها ـ شکل گرفته است و اگر روابطی به نظرش منطقی آمدند برای پذيرفتن و تصديق صحت شان فرصت چندانی لازم ندارد؟ مگر برای تصديق دميدن خورشيد زمانی طولانی لازم است؟ مگر نه اينکه چشم  فراز آمدن خورشيد را از افق روبرو می بيند و ذهن را خبر می کند و ذهن می پذيرد که خورشيد سر زده و روز آغاز شده است؟ مگر نه اينکه شليک گلوله و فرو افتادن شکار را می بينيم و تصديق می کنيم که شکار را شکارچی با گلوله کشته است؟ پس چرا برای پی بردن به برخی از واقعيت ها و تصديق شان، آنگونه که خيال می کنيم که هستند، زمان لازم است؟ و اين «زمان لازم» با خود واقعيت، و درک ما از آن واقعيت، چه می کند؟

بديهی است که دميدن خورشيد و شکار حيوان پديده هایی عينی هستند و حدوث شان هم از طريق «عين»، که نماد کل حواس ما باشد، به «مغر ـ ذهن» خبر داده می شود. در اينجا علت و معلول هر دو عينی و ملموسند و بين شان هم اغلب فاصله ای چندان نيست و خبر آنچه که اتفاق می افتد بلافاصله به ذهن می رسد. اما به محض اينکه بين «علت» و «معلول» فاصله ای وجود داشته باشد، يا ما نتوانيم وجود رابطه ای در ميان دو امر مختلف را تشخيص دهيم، يا يکی از طرفين رابطه هويتی ملموس و بی فاصله نداشته باشد، ذهن دچار سرگردانی و اضطراب می شود و تا اين حالت ها تشفی پيدا نکنند آرامش نمی گيرد، به هر کجا سر می کشد و به هر منبع مراجعه ای رجوع می کند تا ماهيت رابطه بين دو پديده ای را که به نظرش بهم مربوطند کشف کند.

در واقع، جستجوها و اکتشافات علمی از همين پرسش ها و جستجوی های آميخته به اضطراب و تلواسه آغاز می شوند و هر کشف تازه آرامشی لازم را برای جوينده بهمراه دارد. «علم» گنجينه کشف های ما است و به ما می آموزد که چرا چيزها آنگونه اتفاق می افتند که اتفاق می افتند. در مدرسه و دانشگاه ما نه تنها نتايج اين مکاشفات را تحصيل می کنيم بلکه به کوچه و پسکوچه هایی که ذهن کاشف از آن گذشته تا به نتيجه رسيده نيز واقف می شويم و اگر اراده کنيم، خود نيز می توانيم از همان کوچه پسکوچه ها عبور کرده و صحت و سقم کشف مورد نظرمان را بسنجيم.

مثلاً، در مدرسه می آموزيم که زمين گرد و کروی است. اما به اطراف خود که می نگريم جز زمين مسطحی که اينجا و آنجای افقش را سلسله ای از کوه ها شکنجی بلند و کوتاه داده چيزی نمی بينيم. اما کافی است تا ما را سوار موشکی کنند و چند کيلومتری از سطح زمين بالا ببرند تا از آن ارتفاع پائين را نگريسته و زمين را در کرويت اش ببينيم. روزگاری کليسای مسيحی می توانست گاليله را بجرم اينکه گفته بود زمين گرد است و می گردد به سوختن در آتش محکوم کند و او نيز چاره ای جز آن نداشت که، در غياب وسایل اثبات نظرش، تن به فشار ملايان مسيحی دهد، حرفش را پس بگيرد و منتظر شود تا زمان بگذرد و صحت نظر او را علمای ديگری که امکان اثبات نظريه کرويت زمين را دارند تصديق کنند؛ هر چند که او تا آن زمان هفت کفن پوسانده باشد.

اما در اکثريت مواقع همه آدميان به همه پاسخ های علمی در مورد پرسش هایشان دسترسی ندارند و ناچارند که اضطراب ذهنی ناشی از وجود پرسش های علت جوی خويش را با چيزهای ديگری غير از علم، پاسخ دهند تا آرامش از دست رفته را باز يابند. در اين موارد هر چقدر که گنجينه پاسخ های علمی فراهم آمده در طول تاريخ، دورتر از دسترس آدمی باشد مجموعه های ديگری که جای آن را می گيرند فربه ترند.

اگر فرزند شما دچار تب شود و شما به پزشک دسترسی داشته باشيد، او را به نزد پزشک می بريد و او برايتان شرح می دهد که فلان ميکرب وارد بدن کودک شما شده و اکنون دستگاه تدافعی بدن او مشغول مبارزه با آن بيگانه است و کودکتان در جريان اين مبارزه تب کرده، دل و روده اش بهم ريخته و حالتی نيمه بيهوش پيدا کرده است. حال بيائيد و موقعيتی را مجسم کنيد که در آن نه تصوری از پزشکی داريد و نه از وجود موجوداتی نامرئی بنام ميکرب خبری به شما رسيده است. در آن صورت اگر شخصی که خود را «دانای اسرار» می داند به شما بگويد که جن به بدن کودکتان وارد شده و بايد از طريق دعاهایی مخصوص آن را از بدن کودک خارج کرد شما چه می کنيد؟ آيا به اين دانای اسرار التماس نمی کنيد که کاری کند تا فرزند شما شفا يابد؟

در مورد پزشک می دانيم که او دارای قدرت ماورا توانائی های انسانی نيست و آنچه را که می گويد بر بنياد علمی است که بصورتی سنجيده و منطقی فرا گرفته. اما در مورد آن «دانای اسرار» چه تحقيقی می توان انجام داد؟

اگر مضمون تحولات تاريخی جامعه بشری را حرکت از «اسرار» به سوی «علم» بدانيم خودبخود اين حرکت از کرانه اشخاص دانای اسرار به سوی ساحل آدميان مجهز به علم هم هست. يعنی، همه آدميان در همه جوامع در يک جاده راه می آيند و از شهر اسرار عازم شهر علم اند و وضعيت آنان را فقط دوری و نزديکی شان به مقصد است که روشن می سازد.

در «شهر اسرار» جای چون و چرا و تحقيق و سنجش نيست. «دانش گذشته»، آميخته با استوره و افسانه و آئين و سنت و باور و اغراق، بصورت بسته ای غير قابل تحقيق در کمين آدمی نشسته است و فرزند آدمی ـ در چنبره ای دور از حاکميت علم ـ محکوم به «عادت کردن» به آن است. منابع همه قدسی اند و چون و چرا نکردنی. به اصولی آمده از اعماق تاريک و پنهان و مرموز گذشته نمی توان شک کرد، و حرف آخر را همان اول زده اند. و بديهی است که دانایی هایی اينگونه هرگز به سوی تصحيح و تکميل حرکت نمی کند چرا که خود مدعی آنند که از سرچشمه کمال نازل شده اند. آنها را فقط می توان و بايد پذيرفت.

اما پذيرفتن کار ساده ای نيست و جوامع برای اينکه افراد خود را به اين پذيرش کورکورانه وادارند روش های مختلفی را اختراع کرده اند که مهمترين آنها «معتاد کردن» فرد به مجموعه های ساخته و پرداخته شده در گذشته است. و «معتاد کردن» روش خاصی ندارد جز استمرار در محاصره ذهن و تکرار کار شستن مغز با سخنان روان گردان و ذهن خاموش کن.

انسان معتاد به سنت و دستورالعمل های آمده از سرچشمه های خلل ناپذير، انسانی است بی چون و چرا، معبودی دارد و عبد و بنده اوست، کلام گذشتگان برايش محکمتر و سنگين تر از کلام همعصران و رو به فردایيان است؛ و خود ـ جستجو نکرده ـ به اطمينان صد در صد رسيده است و می داند که حق چون و چرا ندارد.

اما او اين «حق» را نيز آسان از دست نداده. به او آموزانده اند که بالاترين مرحله اعتلای انسانی تسليم است. آنجا که «در حضور تو کس نشنود ز من، که منم!» اهل طريق در بالاترين منزل طريقت خود به تسليم و رضا می رسند. آنکه چرا می کند و می پرسد و دليل و برهان می خواهد حيوان خام و بی اطلاع و مغرور و جاهلی است که بايد با شلاق سنت و چکش عادت آدم اش کرد.

از چنين آدمی نبايد انتظار هيچ دليل و منطقی داشت. برای او، در برابر هر «چرا؟» فقط يک پاسخ وجود دارد و آن اشاره به مشيت و اراده منابع و اصولی است که در زندگی روزمره تعين می يابند. او به معنا و دلايل اعمال کاری ندارد و صرفاً مجری چشم و گوش بسته دستورالعمل است و می داند که اگر پرسش کند نشان داده است که در جان او شطی از ترديد جاری است که خود تخمگاه شيطان است. جدش، آدم ابوالبشر، با يک پرسش از جنت خدا رانده شده است و او می داند که هرچه بی چرا تر، هر چه تسليم تر، همانقدر به معبود نزديک تر و رفيق تر خواهد بود.

عادت وسيله ای است که آدمی برای انتقال ساده و ترديد ناپذير مجموعه های دانش غير علمی خود يافته است. ميليون ها مسيحی در خانواده های مسيحی بدنيا می آيند، به داستان مسيح باور می آورند، به مسيحی بودن عادت می کنند و در پی اين عادت کردن، با خيال آسوده تری بدنبال کسب و مشقشان می روند. بچه خانواده مسلمان، مسلمان می شود و کودک پدر و مادری بهائی در فضای بهائی گری رشد می کند و حتی وقتی به «سن تسجيل» می رسد و لازم می آيد که خود اعلام کند که دينش را با تحقيق و اراده خود برگرفته است، آنچنان بوسيله خانواده و محفل «معتاد» شده که اغلب به همان راه مادر و پدر می رود. خانواده و کليسا و مسجد مغزشويخانه های سنت و عادتند که آدمی را از شور و شر پرسشگری و پژوهش خالی می سارند تا از او موجودی آرام و رام، بی پرسش و بی شورش، و بی اعتنا به واقعيت هایی که حواس از آنها خبر می دهند و مغز خبر را نمی گيرد، بسازند.

و نام مدرن اين بسته بی چون و چرا، به گمان من، چيزی نيست جز «ايدئولوژی». ايدئولوژی مجموعه مدون و مرتب باورهایی است که به دلخواه مدون کننده گرد هم آمده اند و ريشه هاشان همه در بی منطقی صرف است. ملت آلمان از تخمه نژاد برتر محسوب می شود؛ فارس ها از ترک ها با هوش تر از آب در می آيند و بالعکس؛ يهوديان بدجنس و حيله گر و رباخوارند و لايق کوره های آدم سوزی؛ ما علی را خدا نمی دانيم، از خدا هم جدا نمی دانيم؛ موی زن تشعشع تحريک کننده دارد؛ پرولتاريا فی نفسه فداکار و شريف و مغرور است؛ خدا زن را از دنده چپ مرد آفريده است؛ شيطان دائماً مشغول فريب دادن آدمی است؛ آيت الکرسی جلوی آمدن دزد را می گيرد؛ و اراده معطوف به قدرت مادر ابرمرد است. شايد کسانی باشند که از اين درآميختن دوغ و دوشاب ناراضی باشند و کنار هم گذاشتن اين مثال ها را اهانت آميز بيابند. اما من اعتقاد دارم که در اعماق همه اين باورها زمينه ای بی منطق وجود دارد که تنها از طريق نيانديشيدن و چون و چرا نکردن و معتاد شدن و «در جعبه گير کردن» در ذهن ما جا می افتد و رفتارهای روزانه ما شکل می دهد.

در اينجا بد نيست چند لحظه ای هم به تحريم اکيد «بدعت» در جوامع تحت تسلط سنت و مذهب و ايدئولوژی بيانديشيم که کلاً در راستای نگاه داشتن آدميان در «جعبه های عادت» ساخته می شوند. حنبلى، فقيه مسلمان، مى‏گويد: «آنچه ‏اصلى در شرع بر آن دلالت نكند، بدعت ‏است». و بلافاصله اين سخن رسول را به ‏سخن خود مى‏افزايد كه: «كل بدعة ضلالة‏» (همهء بدعت ها گمراهی و سياهکاری اند). و بياد آوريم که اين تنها در متن مذهب نيست که بدعت آورندگان (بدیع انديشان، نوآوران) محکوم به مرگ می شوند، بلکه در ايدیولوژی های بظاهر سکولار هم همين اتفاق می افتد. استالينيست ها تروتسکی و  انديشه او را «بدعت» می دانستند. کمونيست های طرفدار شوروی از مکتب فکری مائو تسه تونگ بعنوان «ريويزيسيونيسم» (تجديد نظر طلبی) ياد کرده و مائوئيست ها را به همين جرم «خارج از دين!» می دانستند. معنای همه اين تجربه ها آن است که پيروان هر مکتب و مذهبی، به يک سان بايد در داخل جعبه بمانند و بر حسب موازين آن بيانديشند و مواظب باشند که خيال چون و چرا و «جور ديگر ديدن» به سرشان نزند.

در واقع، مکتب و مذهب، آزادی نوآوری و نوانديشی را از فرد آدمی می گيرد و آن را به کسانی که بصور مختلف مرجعيتی متعالی دارند وا می گذارد، رهبری حزب، کميته مرکزی، پيران و شيوخ خانقاه، پيامبران و امامان و انبياء و اولياء تنها کسانی هستند که حق دارند چيزی نو را به داخل جعبه راه دهند.

ما، در زبان عربی زده خود، برای اين کار اصطلاحی هم داريم؛ می گویيم «فلان چيز خارق العاده است». اين سخن يعنی چه؟ تفاوت آن با «فوق العاده» چيست؟ خارق عادت؟ خارق؟ فرهنگ واژگان به ما می گويد که خارق يعنی «پاره کننده، از هم درنده، آنچه که بر خلاف نظم عمومی و جريان طبيعی امور باشد». ظاهراً فرق چندانی بين معنای «فوق العاده» و «خارق العاده» نيست؛ اما ما اين واژه دوم را کجا بکار می بريم؟ در آنجا که از معجزه و کرامت سخن می گویيم! در نگاه سنتی ما آدمی را توان پاره کردن عادت نيست، او نمی تواند کارهای خارق العاده انجام دهد. اين کار اولياء و انبياء و معصومين است نه من و توی يک لا قبای خاکی. ما نه می توانيم و نه اجازه داريم که چنين کنيم.

ما بايد به سخن آدميانی سر بسپاريم که قرار است با عالم غيب و نادينی های آن در تماس باشند و اهميت «علم!» شان هم اتفاقاً در همين واقيت است است که آن را از راه تحقيق و آزمايش بدست نمی آورند. با «طب صادق» که آشنا هستيد. فرق امام جعفر صادق با بوعلی سينا در همين نکته نهفته است. و برای همين هم هست که يکی امام است و ديگری حکيم. آن يک دانش خود را از «خزانه غيب» دريافت می کند و اين يک از راه جستجو و آزمايش. اما اين يکی می داند که هيچ چيز در دانش او قطعی و هميشگی نيست و هر آن ممکن است کشفی تازه از راه رسد و بساط باورهای تا امروز معتبر را بهم بريزد. اما سخن آن يکی تغيير ناپذير و ترديد ناپذير است ـ البته بشرط آنکه به آن باور و عادت کنی و دست از چون و چرا بکشی. شايد اين اصطلاح درويشان را شنيده باشيد که مريد در برابر مراد «کل ميت فی اليد الغسال» است؛ يعنی «همچون مرده ای است در دست مرده شوی» که پيکر آدمی را به هر سو که بخواهد می چرخاند و می گرداند و می شويد.

براستی هم که آدم معتاد به سنت و حديث و خبر گذشتگان، در بهترين حالت خويش، حکم مرده و ميت را دارد؛ نه اختياری و نه تصميمی. رشته ای بر گردنش افکنده دوست؛ می کشد هر جا که خاطر خواه اوست!

باری، دوست دارم در پايان، لحظه ای به زمين و زمانه خودمان برگردم. می خواهم بگويم گاه که به بحث ها گوش می کنم؛ گاه که برخی از مقالات «چه بايد کرد» ی را می خوانم و گاه که به احتجاجاتی که سی سال است تکرار می شوند دقت می کنم، يکباره خود و ديگر سرنشينان اين «کشتی» را می بينم که روزگار درازی است بر دريای مرده می رانيم و کسی نيست که از اطاق های دربسته بر هوای تازه برون آيد و سری به عرشه بزند، بالای دکل ها برود و ببيند که آيا اصلاً چيزی به نام خشکی در افق ديد ما هست؟ آيا بادی راه اندازِ ما کشتی نشستگان می وزد؟ و آيا بادبان های کشتی فکرمان نپوسيده اند؟

================

پاسخ به معمای بالای صفحه:
 
در اين معما درسی نهفته است: اکثر کسانی که می خواهند معما را حل کنند، خط ها را داخل محدوده 9 نقطه می کشند. گاهی بايد برای حل مساله از محدوده آن خارج شد. به اين نوع تفکر، تفکر خارجِ جعبه ای که ما را محدود کرده است می گويند.

منابعی که در تکمیل این نوشته از آنها کپی برداری شده است:
منبع اول، دوم، سوم

۴ نظر:

ناشناس گفت...

بدون شک تفکر خازج از جعبه یکی از تکنیک های نوآوری، نو اندیشی و خلاقیت است که در بسیاری از آموزه های روانشناسی و فلسفی بحث می شود. اما به نظر من شما اطلاعات ناقصی از دین اسلام دارید که تا حدودی داخل جعبه فکر کرده اید و حرف های بسیاری از منتقدان روشنفکر که داخل جعبه فکر می کنند در نوشتار شما هم با شتابزدگی به چشم می خورد. بحث در این مورد در این مجال نمی گنجد اما میخواهم بگویم که اساسا در دین اسلام، اصول دین هرگز تقلیدبردار نیست و پس از اینکه شخص با عقل و منطق خود به اصول دین رسید آنگاه بحث فروع دین باز می شود. این بحث بسیار مفصل است اما در اسلام از همان ابتدا تکنیک خارج از جعبه فکر کردن نهادینه شده که شما این نکته و بسیاری از نکته های دیگر را نادیده گرفته اید. اکتفا نکردن به محسوسات دقیقا مصداق تفکر خارج از جعبه است و کسی که بگوید خدا وجود ندارد چون من نمی توانم خدا را ببینم دقیقا در داخل جعبه فکر می کند. البته افراط گرایی ها، تعصبات جاهلانه و خرافات جای خود را دارند که باید دامن دین را از آنها پالوده کرد. خلاقیت به معنای نفی کردن همه چیز نیست. تفکر خارج از جعبه خوب است امام از نظر من شما از یک جعبه درآمدید و به جعبه دیگری افتاده اید.

"ارتش سبز" گفت...

دوست گرامی ممنون از اظهار نظر شما،
من فردی خداباور هستم و هیچ مشکلی با خدا ندارم.

اصلا عددی نیستم که بخواهم با خالق این جهان به این عظمت دست و پنجه نرم کنم!

من فقط احساس می کنم هیچ چیز مذاهب با خدا (خالق هستی) جور در نمی آید.

آموزه های کتب مذهبی با شگفتی هایی که بشر به واسطه علم جدید از کیهان و هستی به دست آورده کاملا خنده دار و مضحک به نظر می رسند.

تعریف من از خدا کسیست که این جهان و میلیاردها کهکشان درون آن را آفریده است.

چنین خدایی در کتب مذهبی مشغول در انداختن انسان ها به جان همدیگر، شلاق زدن و توهین و سنگسار و شمشیر کشی است!

این با عقل من حداقل جور در نمی آید و من مذاهب را توهینی به خداوند با عنوان کسی که خالق این هستی پر از شگفتی می باشد می پندارم.

بدین ترتیب زیر سوال بردن مذاهب که باعث عقب ماندگی و درماندگی و خجالت امروز ما شده اند، دامن خداوند باری تعالی را نمی گیرد.

در واقع به نوعی من جدایی بین خدا و مذهب قائلم.

مذاهب در جهان امروز که ما ابزارهای قدرتمند خداشناسی (جهان شناسی) در علوم داریم (مثل تلسکوپ و رادیو تلسکوپ و میکروسکوپ و ...) تنها باعث دور شدن ما از حقیقت که همان خداوند است می شوند و آدرس غلطی کشت و کشتار و نفرت پراکنی و برچسب زدن به مردم و ... می دهند.

شاید هزاران سال پیش مفهوم خوبی از خدا ارائه می کردند ولی امروزه مفتشان هم گران است و باعث تباهی و دور شدن از حقیقتی هستند که از جهان به وسیله علم به دست آورده ایم که در نهایت به مفهوم خالق می رسد.

امیدوارم متوجه اصل داستان شده باشید.

همراه ایرانی گفت...

رفیق کارت درسته بسیار استفاده کردیم
سالها پیش یک اموزگار معمای 9 نقطه را در کلاس مطرح کرد
هیچکس حتی کسی که بعدها مدال طلای المپیاد ریاضی کشوری گرفت و بورس امریکا شد نتونست جواب بده
بعد از اینکه خودش با کشیدن چنتا خط ساده ولی "خارج از جعبه" تونست مساله رو حل کنه من رو تکون داد !!!
شاید مهم ترین اتفاق زندگیم اونروز بود ، فهمیدم همه چیز چقدر "ساده" میتونه "کاملن متفاوت" باشه
معمای ماشین دو نفره هم جالب بود
بازهم تشکر از شما رفیق دلسوز /// کاشکی از امثال شما بیشتر بودند :)

"ارتش سبز" گفت...

خود من هم از زمانیکه که با این اندیشه ها آشنا شدم طرز فکرم زمین تا به آسمان تغییر کرده.
از زندگی لذت بیشتری میبرم!
از اینکه بعضی وقت ها فکرای جنجالی به ذهنم میرسه لذت می برم!
خلاصه اینکه جعبه ها همیشه برای ما دردسر درست کردن و نگذاشتند حقیقت را ببینیم.
به امید رهایی از همه جعبه ها.