۱۳۹۰ آذر ۱۶, چهارشنبه

هویت آمریکایی: بر اساس عملکرد افراد است، نه قومیت!

باید از رفتارها و روشهای تفکر مردم کشورهایی که پیشرفته و صنعتی و مدرن هستند برای آبادانی کشور خودمان بهره بگیریم. وقتی مجموعه یک تفکر در کشوری باعث آبادی و پیشرفت و رفاه مردمان آن کشور شده است، باید در ترویج طرز تفکر مردم آن کشور بگوشیم تا ما هم به مرور زمان کشوری مدرن و صنعتی شویم! در سایت سفارتخانه مجازی آمریکا برای ایران، مقاله بسیار جالبی دیدم که می تواند برای کشور ما که از اقوام مختلف تشکیل شده است راه نجاتی باشد. در تنوع قومی در یک کشور رازی نهفته است که کشورهای آمریکا و کانادا و استرالیا و بسیاری از کشورهای اروپایی هر ساله با پذیرش مهاجران گوناگون از تمام ملیت های مختلف در صدد رسیدن به آن هستند تا جامعه ای چند فرهنگی در کشور خود خلق کنند، چیزی که در کشور ما به صورت طبیعی وجود داشته و ما ایرانیان مردمی از اقوام مختلف هستیم اما سیستم تفکر ما چندان نسبت به این پدیده مدرن نیست که امیدوارم با خوتندن این نوشتار بهبود پیدا نماید و قدر این نعمت خدادادی بزرگ را بیش از پیش بدانیم و در رشد و بالندگی گونه های انسانی مختلف در کشورمان بکوشیم!

از زمان پایه گذاری ایالات متحده در قرن هجدهم، آمریکایی ها هیچ گاه هویت نژادی، مذهبی، و قومی برایشان مطرح نبوده، بلکه ارزش ها و باورهای مشترک به صورت آزادی فردی توصیف کننده هویت شان بوده است.
 در سال 2000 میلادی، 35.9 درصد مردمی که در آمریکا زندگی می کرند خارج از آمریکا متولد شده بودند.
دفتر آمار ایالات متحده

در سال 1782، تقریباً شش سال بعد از اعلام استقلال ایالات متحده، "بنجامین فرانکلین" اطلاعات خاصی برای کسانی که به آمریکا مهاجرت می کردند بیان کرد. میان طیف گسترده عوامل و بازیگران بزرگِ تاریخی آمریکایی ها "بنیان گذاران" کشورشان را این گونه شناختند. فرانکلین به روش های مختلف بارزترین نماد یک آمریکایی بود: اگر جورج واشنگتن به طرز غیر دوستانه ای عالی نسب، توماس جفرسون کتابی، و جان اَدمز سرسخت بود، در عوض فرانکلین مخترع، اهل عمل، تاجر چاره جو، و فروگشای مدنی همیشه فعال بود. او بهتر از هر کسی می دانست که هم میهنانش (همان گونه که والتر مَک دوگالِ تاریخ شناس بعد ها آن ها را می نامد) ملتی کلاه بردار و فاسد بودند. در چنین سرزمینی، فرانکلین مهاجران آینده را تعلیم داد.

مردم نمی پرسند این غریبه کیست، یا چه کاره است؟ آنچه می پرسند این است که چه کار می تواند انجام دهد. اگر هنری دارد، به او خوش آمد می گوییم، و اگر به آن عمل کند و خوب رفتار کند، تمامی کسانی که او را می شناسند برایش احترام قائلند.

 اظهارات فرانکلین مورد توجه قرار گرفت: اوایل سال 1750،  تعداد مهاجران آلمانی از انگلیسی ها در بازار و مستعمره خانگی شان  پنسیلوانیا بیشتر بود. مهاجران آلمانی سخت کوش، مطیعِ قانون و کشاورزانی ماهر بودند. آن ها زمین را اصلاح کرده و  موجب رشد اقتصادی شدند. در سال 1790 زمانی که کنگره آمریکا اولین معیار ملی برای تابعیت شهروندی را معین کرد، هیچ گونه تست قومی، مذهبی، با سوادی، و یا دارائی نیاز نبود. فقط دو سال سابقه اقامت، سیرتی نیکو، و سوگند به تابعیت از قانون اساسی کافی بود. از آن جایی که هویت آمریکایی، آن گونه که فرانکلین آن را  درک کرد، بر اساس عملکرد و نگرش است و هویت قومی، مذهبی، و نژادی، آمریکایی ها از ساکنین دیگر کره زمین هم از لحاظ تعریف هویت شان و هم نحوه ی زندگی کردنشان متفاوت هستند. همان طور که محقق فرهنگی مارک پَچر نوشته است عضویت در اجتماع ملی آمریکا "تنها مستلزم تصمیم به آمریکایی شدن است."

این هویت مشترک آمریکایی کثرت گرایی را در برمی گیرد که فراتر از تقسیم بندی های نژادی، مذهبی، و قومی حرکت می کند. چنین هویتی همچنین مستلزم تعهد شدید مدنی به آزادی فردی است؛ تعهد به دولت نماینده یی که قدرت هایش محدود و به طور واضح تعریف شده است و به آزادی فردی احترام می گذارد.

کثرت گرایی یا هم گونگی؟
تصویر آمریکا از خود همیشه مانع یک تنش خلاق بین کثرت گرایی و هم گونگی  بوده است. از یک سو،  مهاجران به طور سنتی باید خودشان را در "آش شله قلمکار"  آمریکایی غرق می کردند، استعاره ای که ایزریل زنگویلِ نمایش نامه نویس در نمایش آش شله قلمکار(1) به زبان ساده بیان می کند. در این نمایش یکی از شخصیت ها اظهار می کند:
بدانید که آمریکا کوره سخت خداوند است، دیگ بزرگی که در آن تمام نژادهای اروپایی در آن ذوب می شوند و شکل می گیرند! پرچم صلحی است برای دعواهای خانوادگی و نزاهای کش دارتان! آلمانی ها و فرانسوی ها، ایرلندی ها و انگلیسی ها، یهودی ها و روس ها— در این کوره از همه  شما! خداوند آمریکایی می سازد.

 احساسات زنگویل چیز جدیدی نبود.  با برگشت به گذشته دور، در سال 1782 گذشته که برگردیم در سال 1782، جی هِکتور سنت جان کِرِوِکور، فرانسوی مهاجر و مشاهده گر ریز بین زندگی آمریکایی ها هم وطن هایش را این گونه توصیف می کند:

مخلوطی از انگلیسی ها، اسکاتلندی ها، ایرلندی ها، فرانسوی ها، هلندی ها، آلمان ها، و سوئدی ها . . . آن وقت این انسان جدید آمریکایی چیست؟ او نه اروپایی ست نه زاده ی یک اروپایی؛ بنابراین این ترکیب عجیب خون را در هیچ کشور دیگری پیدا نمی کنید. من می توانم برای شما خانواده ای را نام ببرم که پدربزرگش انگلیسی، همسرش هلندی، و پسرش شوهرِ یک زن فرانسوی ست، و چهار فرزندشان همسرهایشان از ملیت های مختلف هستند. او یک آمریکایی ست . . . که تمامی تعصبات کهنه و منش های فرسوده اش را پشت سر گذاشته . . .

  در این آش شله قلمکار همواره یک نوع رقابت وجود داشته است، طوری که گروه های مهاجر یکی پس از دیگری تا حدی تمایز خاص خودشان را حفظ کردند و این خود موجب غنی شدن تمامیت آمریکایی شد. در سال 1918 روشنفکر مردمی رندولف بورن به دنبال "آمریکای چند ملیتی" بود. بورن استدلال می کند: استعمارگران اولیه ی انگلیسی، "نیامدند تا در یک آش شله قلمکار آمریکایی هم خون شوند . . . آن ها آمدند تا آزادانه آن گونه که می خواستند زندگی کنند . . . و برای خودشان در سرزمینی نو ثروتی دست و پا کنند." او ادامه می دهد و می گوید مهاجران بعدی آمریکا، در یک نوع آمریکایی شدگی هم سان، "بی رنگ و بی طعم" حل نشدند بلکه هر کدام خصوصیات متمایز خودشان را به تمامیت بزرگتر آمریکایی اضافه کردند.

 تعادل بین آش شله قلمکار و عقاید چند ملیتی تحت تأثیر زمان و شرایط تغیر می کند، این در حالی است که هیچکدام بر دیگری برتری نمی یابند.  بدون شک، آمریکایی ها تصویر خودشان را طیفی از نژادها، آیین ها، و رنگ های گوناگون می دانند. تصاویر سینمایی محبوب را در نظر بگیرید که سربازان آمریکایی را در حال مبارزه در جنگ جهانی دوم به نمایش می کشید.  یکی از کلیشه های هالیوود رسته هایی بود که در آن یک پسر روستایی از آیوا، یک یهودی از بروکلین، یک کارگر لهستانی آسیاب از شیکاگو، یک جنگلبان آپالاچی، و دیگر مثال های متنوع مردانگی آمریکایی اواسط قرن بیست در آن بودند.  در ابتدا تلاش می کنند تا به تفاوت هایشان غلبه کنند، اما در انتهای فیلم به عنوان آمریکایی با هم پیوند می خورند. زندگی واقعی می توانست پیچیده تر باشد از آن جایی که سرباز سیاه پوست در یک یگان جداشده خدمت می کرد. با این وجود، این قبیل فیلم ها هویت آمریکایی که آمریکایی ها به آن اعتقاد داشتند به نمایش می گذاشتند، یا می¬خواستند که این گونه باشد.

 فردگرایی و رواداری
اگرچه هویت آمریکایی تمامی مردم را در آغوش می کشد، اما برای آن ها مجموعه گسترده ای از فرصت ها فراهم می کند تا خودشان را بسازنند یا بازسازی کنند. در طول تاریخ آمریکایی ها تلاش هایی که در جهت تجارت "موروثی" از قبیل ثروت به ارث رسیده یا موقعیت اجتماعی بوده محکوم کردند. ماده یک قانون اساسی آمریکا دولت را از اهدای لقب نجیب زادگی باز می دارد، و آن هایی که حالت برتری نسبت به همنوع ها نشان را رایج می کنند به دلیل" ژست گرفتن" و یا حتی بدتر توبیخ می شوند. 

 آمریکایی ها در عوض مرد یا زن خود ساخته را ستایش می کنند، به ویژه اگر بر موانع بزرگی در راه  موفقیت فائق آمده باشند.  نویسنده آمریکایی اواخر قرن نوزده هوریشیو الجر(2)، که از لحاظ دایره المعارف بریتانیکا به عنوان تأثیرگذارترین نویسنده آمریکایی نسل خود شناخته شده است، این عقیده را در بسیاری از داستان هایش که در آن فقرا با تلاش ثروتمند می شوند متجلی می کند. داستان هایی که در آن پسربچه هایی که کفش واکس می زنند، و یا بچه های ولگرد رشد می کنند، و به خاطر آرمان، استعداد، و پشت کارشان به شهرت و ثروت می رسند.

در آمریکا، افراد تعریف شخصی ای از موفقیت دارند. می تواند موفقیت مالی باشد- و بسیاری از آن ها از دانشکده استعفا کرده اند  و به امید خلق کردن گوگل ، مایکروسافت، و یا رایانه اَپل بعدی در پارکینگ های والدینشان مشغول به فعالیت  هستند. دیگران ممکن است به دنبال لذت پیروزی و جایزه در میدان ورزش باشند، یا خلق موسیقی و هنر، یا تربیت یک خانواده دوست داشتنی در خانه. از آن جایی که آمریکایی ها محدودیت را رد می کنند، هویت ملی آن ها محدود به رنگ پوست، اصالت خانوادگی، و یا پرستشگاه  محدود نیست و نمی تواند باشد.

آمریکایی ها باورهای سیاسی مختلفی دارند، آن ها (اغلب به طور افراطی) زندگی جدا از هم و یا پراکنده را می پسندند، و تأکید به آزادی گسترده فردی دارند، اما آن ها تمام این موارد را با یک نوع رواداری دوطرفه قابل توجهی لحاظ می کنند. یکی از دلایل آن وضعیت نمایندگی دولت است: هیچ شهروندی با تمامی تصمیمات دولت موافقت نمی کند؛ آن ها آگاهند که می توانند این سیاست ها را وارونه کنند، و این کار از طریق متقاعد کردن همشهری هایشان در انتخابات بعدی صورت می گیرد.

دلیل دیگر آن ضمانت های قدرتمندی است که از حقوق آمریکایی ها در برابر دولت حمایت می کند و اجازه تندروی به دولت نمی دهد. به محض این که قانون اساسی آمریکا تصویب شد، آمریکایی ها خواستار منشور حقوق شده و آن را به دست آوردند: 10 تبصره قانون اساسی  از حقوق بنیادی حمایت می کند.

نمی توان تصویر خاصی از یک آمریکایی داشت. از هیئت موسسان قانون اساسی آمریکا که قدرتمند بودند و کلاه گیس به سر داشتند، تا تایگر وودز که یک قهرمان گلف چند نژادی است، آمریکایی ها یک هویت مشترک دارند و آن بر پایه آزادی بنا شده است. آزادی که همواره توأم با احترام به حقوق دیگران است، آزادی که به آن ها اجازه می دهد که آن گونه که انتخاب می کنند زندگی کنند. نتیجه این آزادی می تواند گیج کننده، فکر برانگیز و یا الهام کننده باشد. بزرگترین ستاره  هیپ هاپ کامبوج در کالیفرنیای جنوبی زندگی می کند. (یک کامبوجی- آمریکایی که با نام "پراچ" شناخته می شود.) والت ویتمن (3)، ملی ترین شاعری که آمریکا تا به حال به خود دیده، از این مسأله شگفت زده نمی شد. او درباره ملت اش می نویسد:" بزرگ هستم و از انبوهِ خلق را در بر دارم."
مایکل جِی فریدمَن
مایکل جی فریدمن تاریخ شناس و نویسنده در دفتر برنامه های اطلاعات بین الملی  وزارت امور خارجه ایالات متحده است.

۱ نظر:

ماری گفت...

سلام. می توانم ازتون خواهش کنم این دو تا لینک رو به بالاترین بفرستید؟ این ها به درد اون آدمهایی می خوره که فکر می کنند سربازهای امریکا قراره فقط بیایند ایران رو آزاد کنند و عکس یادگاری در تخت جمشید و میدان آزادی بگیرند و بروند. متشکرم

http://www.youtube.com/watch?v=H0QYoGynjjc

http://www.youtube.com/watch?v=B6hp8HMstkE&feature=related